Mass Communication

Wednesday, December 20, 2006

وقتی نرگس مرد

وقتی نرگس مرد ، گلهای باغ ماتم گرفتند و از جويبار خواهش کردند برای گريستن ، به آنها چند قطره وام دهد .جويبار آهی کشيد و گفت : به قدری نرگس را دوست می داشتم که اگر تمام آبهای من به اشک مبدّل شود و آنها را بر مرگ نرگس بپاشم باز کم است . آنها گفتند : راست می گويی ، چگونه ممکن بود با آن همه زيبايی نرگس را دوست نداشته باشی ؟!جويبار پرسيد مگر نرگس زيبا بود ؟ گلها گفتند : تويی که اغلب نرگس خم شده و صورت زيبای خود را در آبهای شفاف تو تماشا می کرد ،بايد بهتر از هرکس ديگر بدانی که نرگس زيبا بود .جويبار گفت : من نرگس را برای اين دوست داشتم که وقتی خم شده وبه من نگاه می کرد ،می توانستم زيبايی خود را در چشمان او تماشا کنم .