نگاهي به هرمنوتيك گادامري
نگاهي به هرمنوتيك گادامري
فهم متن
هرمنوتيك و فلسفه يونان دو كانون اصلي كار من باقي مي مانند. گادامر با اين كلام، حيات فلسفي مطول و مفصل خود را به نحو موجز و خلاصه اي پيش روي ما مي نهد؛ دو دلبستگي عمده كه خود حاصل مواجهه و برخورد وي با هايدگر است. در واقع، نحوه رويكرد گادامر به متن و وابستگي و مجذوبيت او نسبت به خصيصه نافذ سنت ، هر دو عميقا وامدار مفهوم هايدگري هرمنوتيك است و چنانكه مي دانيم، در ميان هم مسلكان و شاگردان هايدگر، وي بيش از همه هم خويش را مصروف هرمنوتيك كرد تا آن را در قلب رويه فلسفي خود قرار دهد.
گادامر فلسفه را در حكم فعاليتي زنده و متعاملانه به شمار مي آورد. چنين برداشتي از فلسفه، به شدت با سنت فلسفي نوكانتي رايج آن زمان آلمان سالهاي نخست سده 20 كه مبتني بر ديدگاهي ضد تاريخگرا بود، در تضاد و تباين قرار داشت. در حقيقت گادامر جوان با طغيان عليه سنت مذكور، دو جريان مهم را پيش روي خود نهاده بود: الف رهيافت پديدارشناسانه هوسرل و هايدگر و در عين حال ب مطالعات ديلتاي در مورد تاريخ هرمنوتيك، علي الخصوص بازسازي ديلتاي از هرمنوتيك پيشين شلايرماخر. گادامر، درواقع ارتباطي ذاتي بين پديدارشناسي و هرمنوتيك مي ديد، چراكه هر دو به توصيف فرآيندي مي پردازند كه از رهگذر آن معنا بروز مي كرد. وي همچنين بشدت تحت تاثير تاكيد هايدگر بر عنصر مجعوليت قرار داشت. Facticity مجعوليت واه اي بود كه هايدگر از نوكانتي ها به وام گرفته بود و بالاجمال مي توان گفت مراد وي از اين واه بيان وجود بشري متشخص، انضمامي و عيني، بالضروره ممكن، جهانمند موجودي صاحب و واجد جهان و نيز بيان وجهه پيچيده اين وجود بود. اين وجود وجود بشر متشخص عيني جهانمند... در تقابل با ماهيت ناظر به واقع Factual وجود بيجان و بي روح قرار دارد.
گادامر هرمنوتيك را هنر تفسير يا فهم مي داند؛ هنري كه هميشه دال بر فرآيند مستمر هرگز كامل نشدني فهمي است كه خود ريشه در تناهي بشر و نيز در بافت ها و كاركردهاي زبانشناسانه بشري دارد. هايدگر، در كتاب وجود و زمان خويش، يكي از مهمترين خصيصه هاي وجودي وجود خاص بشر دازاين را در - جهان - بودن مي داند. گادامر به تبع وي، فهم بشري را در حكم شيوه بي نظير و اصلي در - جهان - بودن انسان به شمار مي آورد. آدميان ذاتا وقوعي تاريخي دارند. اين آدميان با فهم جهاني روبه رويند كه از رهگذر زبان و در زبان، با آن روبه رو شده اند و در آن سكنا گزيده اند. گادامر در كتاب حقيقت و روش بيان مي دارد كه زبان واسطه تجربه هرمنوتيكي است، به عبارتي وي زبان را به منزله واسطه اي برمي شمرد كه در آن فهميدن Understanding محقق مي شود. از ديگر سو در باور وي، وجود راستين زبان در سخن و كلام Speech تحقق مي يابد، البته آنگونه سخني كه در زمينه Context يك گفت وگو Conversation واقع مي شود. از همين رو فلسفه، گفت وگويي است كه مودي به فهمي متقابل و دوطرفه مي شود و گفت وگو همان جايي است كه اين فهم را به عنوان چيزي كه اصالتا مورد تجربه واقع شده است به ميان مي آورد و همين بحث مورد تجربه واقع شدن است كه توسل به پديدارشناسي را بهترين نحوه دستيابي صحيح و بهترين شيوه توصيف تجربه فهميدن قرار مي دهد.
به عقيده گادامر، فهم متقابل و مشترك، رويدادي اصيل است كه چيزي واقعي ، چيزي كه وراي خواسته و فعل مناسب را به ميان مي آورد. گادامر در اين باب حتي پا را فراتر گذاشته مدعي مي شود كه اشيا خودشان را در، و از رهگذر زبان آشكار مي سازند. وي در اين رابطه مي گويد: اما در حقيقت، اين توهم كه اشيا قبل از ظهورشان در زبان وجود داشته باشند، خصيصه اساسا زبانشناسانه تجربه ما از جهان را پوشيده مي دارد.
گادامر بر اين باور است كه يك ديالوگ اصيل، حقيقت را فراي سوه مي برد و روشن مي سازد. وي در اين مورد، در حقيقت و روشن مي گويد: يك گفت وگوي اصيل هرگز آن چيزي نيست كه ما مي خواستيم انتقال دهيم. در واقع گادامر، به تبع هايدگر بر ديدگاهي ذاتا غير سابكتيو از فهم، تاكيد مي ورزد، چون حقيقت نهفته در يك ديالوگ، امري فراي خود سوه است و اصولا چنانكه گفته آمد چيزي است غير از آن چيزي كه ما، به عنوان سوه مي خواستيم انتقال دهيم. گادامر، همچون سلف خويش هايدگر قائل بود كه اين منظر ضد سوه گرا يا آنتي سابكتيويسم، بدرستي توانسته بود ديدگاه يونانيان باستان را فراچنگ خود آورد. به علاوه گادامر اين ادعاي هايدگر را تصديق مي كرد كه يونانيان واه اي مختص زبان Language به نحو كلي نداشتند، آنها تنها سخن و گفتمان را در ميانه داشتند. في المثل در افلاطون، گفتمان فلسفي عبارت از ديالتيك بود كه مراد از آن هنر راهبري يك گفت وگو بود سقراط و محاوره هاي وي در آثار افلاطون را مدنظر داشته باشيد!. وي در حقيقت و روش بيان مي دارد كه در اين نوع از گفت وگو، آن فهمي كه حاصل مي آيد، نه فهم من است و نه فهم تو و لذا از باورهاي سابكتيو مبتني بر ذهنيت دوطرف گفت وگو در گفتمان، تخطي كرده، فراتر مي رود.
گادامر بدوا مجذوب قرائت هايدگر از فلسفه يونان باستان - در حكم كوششي پديدارشناسانه براي فهم حيات انضمامي و مجعول انسان بود مجعول به همان معنا و مراد هايدگري. براي اين گادامر، وجود و زمان هايدگر، رساله اي در باب خود-فهمي انسان بود. خود-فهمي انسان نيز خود، پروه هرمنوتيك بود، اما گادامر بعدا در اوايل دهه 1930 چرخشي انجام داد كه بسيار معروف است. اين چرخش تاكيد وي بر وجود و زمان هايدگر را تغييرداد. وي اكنون در پي حقيقت وجود، سواي از موجودات و هر موجودي بود، لذا ديگر آن تاكيد بر حيات انضمامي انسان و تاكيد بر مجعوليت را به گونه قبل از چرخش مدنظر نداشت البته توصيفات هايدگر متاخر از نحوه سكونت آدميان در جهاني كه زبان آن را گشوده است بدين معنا كه -آنگونه كه هايدگر بيان مي دارد - زبان با انسان سخن بگويد عميقا در وفاق با نظريات گادامر بعد از چرخش است.
فلسفه گادامر نوعي پديدارشناسي است كه كنش و عمل فهميدن و فهم را موضوع خود قرار مي دهد. اين كنش و عمل، كنشي مركزي و اصيل است كه از طريق آن انسان با جهان مواجه مي شود و برخورد مي كند. براساس يك چنين تبيين پديدارشناسانه اي است كه اين كنش فهم، احاله به چارچوبي معرفت شناسانه اپيستمولويك يا درون ذهني سابكتيو نمي شود. البته بايستي به خاطر داشت كه گادامر، در قالب تبييني پديدارشناسانه، نوعي توصيف استعلايي به معناي كانتي كلمه از آن شرايطي مطرح مي كند كه فهم را برحسب آن شرايط ، ممكن مي سازد.
از همين روست كه مي توان گفت برخلاف مدعاي وي، او چندان از ميراث نوكانتي و حتي هوسرلي خويش دور نشده است.
گادامر خود پرورش يافته محيط فلسفه كلاسيك و فقه اللغه بود و هرمنوتيك وي اصولا متضمن تفسيري مستمر از معناي سنت فلسفي كلاسيك بود. در راستاي فهم ماهيت ميراث فلسفه كلاسيك، گادامر راه خود را با تفسير تاريخ در درون خود فلسفه مي آغازد و خصوصا در درون رمانتيسم آلماني. از اين رو گادامر، به وضوح پروه فلسفه افلاطوني و ارسطويي را با تاملي در باب حيات كلاسيك در هگل و سنت ايده آليسم آلماني پيوند مي زند. به علاوه در همين راستا، وي طريق اساسي فهم سنت كلاسيك را در سير و تفرج از خلال تفسيري از تجارب كليدي آنان و علي الخصوص تجربه ايشان از هنر مي بيند. به عبارتي، به تبع هگل و هايدگر، پاراديم و الگوي وي از فهم فرهنگي صحيح، همواره تجربه هنر است.
البته بايستي توجه داشت كه گرچه گادامر تحت تاثير سنت ايده آليسم آلمان و جنبش رمانتيك قرار داشت، اما در عين حال وي بر اين باور بود كه رهيافت اين دو رويكرد به مسخ و تحريف تجربه اصيل تاريخ و هنر انجاميده است. از همين رو پروه او متضمن گونه اي اكتشاف و حجاب زدايي از معناي راستين اين دو تجربه مي شود تا اين مسخ و تحريف زدوده شود. در حالي كه شلايرماخر در پي كشف و انكشاف تجارب اصيل روانشناختي حيات گذشته است و هگل در پي ادغام دوباره گذشته در حال است، گادامر به تامل و توجه در باب ماهيت مسافتي distances مي پردازد كه بين ما و دنياي يك متن كلاسيك پديد مي آيد. گادامر جايگاه راستين هرمنوتيك را در همين فواصل و به بياني در همين اين - ميان in-between، مي داند. گادامر اين نظر را قبول نداشت كه هرمنوتيك فن تكنيك يا هنر حصول و دستيابي به هستنده هاي فرهنگي و عمدتا متون است. يك چنين نظري در باب هرمنوتيك بر آن است تا چنين بپندارد كه مواجهه روزمره ما با جهان في حد ذاته و از بنياد، هرمنوتيكي نيست. اما گادامر چنين نمي انديشيد: او همچون هايدگر، هرمنوتيك را ساختاري بنيادين برمي شمرد كه مقوم فهم بشر است و در آن دخلي اساسي دارد.
هرمنوتيك همه جا هست، در تمام وجود حيات بشري. هرمنوتيك يك وجهه كلي از فلسفه است. در نظر گادامر نبايستي فهم فرهنگي را در مقابل تبيين علمي نشاند، زيرا اينگونه تقابل بر اين فرض مبتني است كه تبيين علمي را مدل اساسي از خرد بداند كه فهم با آن مقايسه مي شود و البته نسبت بدين مدل اساسي، آن فهم چندان كارآمد نخواهد بود كه البته اين همان كاري است كه ديلتاي انجام داد.
در حالي كه فهم هميشه در درون مرزهاي متناهي حيات بشري ذاتا محدود و تاريخا مشروط و مقيد رخ مي دهد و اين همان چيزي است كه هگل و ماركس بخوبي مي دانند و هايدگر به نحوي انضمامي و عيني در وجود و زمان توصيف كرده است. فهم تنها در متن و زمينه يك سنت موجود رخ مي دهد.
گادامر آنچنان متعهد و پايبند به ديالوگ زنده و پويا بود كه به طور كلي، مقالات سيستماتيك و كتابي مفصل و كامل در خلال دوره تدريسش بين سالهاي 1960-1931 ننوشت. بسياري از نوشته هاي وي شكل مقاله هايي را داشتند كه در اصل درسگفتار بودند. حتي بزرگترين كتاب وي، يعني حقيقت و روش نيز به صورت يكسري مقالات به هم پيوسته در باب مفاهيم اصلي، سنت كلاسيك را داشت و بيانگر اين نكته عام بود كه مي توان از حقيقت فرآورده هاي هنري و فرهنگي به معنايي اصيل، به بحث نشست و به عبارتي بايستي گفت كه تمام حقيقت به روش علمي جمع و جور نمي شود.
در نظر هايدگر، فهم يك مقوله وجودي اساسي است از وجود خود آدمي. به اعتقاد اوفهم تنها يكي از رفتارهاي ممكن ومختلف فاعل شناسا نيست بلكه آن حالتي از وجود خود ازاين است
به علاوه گادامر در عمل آنچه را كه بدان معتقد بود پياده مي كرد؛ يعني فلسفه به عنوان گفت وگو، لذا او به محاجه و بحث و گفت وگو با بزرگاني چون دريدا، هابرماس، ريكور و ديگران مي نشيند. يكي از سرسخت ترين منتقدان گادامر، هابرماس بود كه نقد خود را بر گادامر با اثر خويش منطق علوم اجتماعي آغازيد و همچنين مي توان جلوه نقد او را بر گادامر در يادنامه بزرگداشت هفتادمين سال تولد گادامر ديد. البته گادامر در موارد متعددي جوابيه هايي در مقابل هابرماس ايراد كرد. در سال 1981 گادامر بحثي را با دريدا در پاريس، ترتيب داد و به ترسيم ماهيت هرمنوتيك و ارتباط خودش با هايدگر پرداخت و از تفسير خويش در باب هايدگر، در مقابل اك دريدا به دفاع برخاست.
اين مواجهه منجر به چهار متن شد: دو متن از گادامر و دو متن از دريدا. البته دريدا بعدا گادامر را متهم كرد كه سايه پيش فرض كانت در باب اراده خير بر او سنگيني مي كند و گادامر در جواب او بيان داشت كه پيش فرض هاي او درباره اراده خير ماخوذ از مفاهيم افلاطوني است و به هيچ وجه وامدار كانت نيست.
در ادامه بحث چندان ناروا نمي نمايد نگاهي هم به مواجهه وي با هايدگر انداخته شود. گادامر، پيشاپيش با پديدارشناسي هوسرل از همان نخستين روزهاي دانشگاه آشنا بود. وي با كتاب لوگوس 1917 ناتروپ كه بازخواني قابل توجهي از ايده ها ي هوسرل را در خود داشت، آشنا بود. به علاوه در سمينار ريچارد هامان در ماربورگ به سال 1920 ماكس شلر هم حضور داشت كه آن روزها شخصيت دوم پديدارشناسي، بعد از هوسرل محسوب مي شد. وي طي همين سمينار از ماربورگ دانشگاهي كه گادامر كلام و فلسفه را آنجا فرا گرفته است و جو غالب نوكانتي داشت ديداري داشت و ايده امر مقدس ردولف اتو را در آنجا با گادامر جوان به بحث نشست. اولين مواجهه گادامر با جادوي نوشته هاي هايدگر به سال 1922 زماني روي داد كه ناتروپ به او حدود 40 صفحه از مقدمه هايدگر را بر نسخه دستنوشت چاپ نشده اش در باب ارسطو داد؛ نوشته اي كه ارسطو را يك پديدارشناس لحاظ مي كرد و او را در كنار و در ارتباط با لوتر، گابريل بايل، آگوستين و سنت پل به حساب مي آورد.
گادامر خود بيان مي دارد كه اين رهيافت غيرمعمول هايدگر او را همچون يك شوك الكتريكي تكان داد. گادامر به محض اينكه دكتراي خويش را به سال 1922 اخذ كرد، در پي آن بود تا هايدگر را در فرايبورگ ملاقات كند، اما بيماري اين مجال را به او نداد. در بهار 1923 تصميم گرفت براي يك ترم تحصيلاتي در فرايبورگ به مطالعه و تحقيق بپردازد و با معرفينامه هايي از سوي ناتروپ براي كانتي هاي فرايبورگ، به آنجا رفت تا هايدگر را ملاقات كند. در آنجا وي متوجه سمينار هايدگر در مورد اخلاق نيكوماخوس ارسطو شد و توجه هايدگر آنجا متمركز بر انتقاد ارسطو از ايده خير آگاتون افلاطون بود و تفسيري پديدارشناسانه از مفهوم ارسطويي عقل عملي فرونسيس پيشنهاد كرد.
گادامر با هوسرل نيز برخورد داشت، اما بر اين باور بود كه هوسرل يك سوال مطرح مي كند و سپس بدون وقفه در طول تمام دوره درسگفتار خويش به جواب دادن به آن مي پردازد، اما هايدگر كار را با به ميان آوردن دانشجويان و رجوع دادن آنان به فهم خودشان از متن، از رهگذر پرسش و پرسش، به پيش مي برد. گادامر سبك و سياق سميناري هايدگر را در مقابل شيوه مونولوگي هوسرل مي نهد و چنانكه ديديم، گادامر همين شيوه ديالوگ وار هايدگر را به كار مي بندد.
گادامر بعدها نقل مي كند كه: در آن زمان، من بشدت تحت تاثير تفسير هايدگر از ارسطو قرار داشتم؛ يـك جهتگيري واقعي به سوي چيزي كه آن زمان هنوز كاملا واضح نبود. در حالي كه هايدگر بدين نكته دست يازيده بود كه هم افلاطون و هم ارسطو، هردو در پي ماهيت ذاتي اشيا و امور بودند.
گادامر، بلافاصله به عنوان كسي كه مي بيند آنگونه ديدني كه گادامر آن را مرتبط با تاكيد هوسرل بر اهميت ديدن مستقيم ، در پديدارشناســي مي دانست سمت و سويي هايدگري گرفته بود، گرچه چنين ديدني تداعـــي كننده پديدارشناســي هوسرل است، اما از نظر گادامر جوان، اين هايدگر بود - و نه هوسرل - كه عملا ديدن ذاتي را اعمال مي كرد: وقتـــي هايدگر براي دانشجويان به سخنراني مي نشيند، مي توان چيزها و امور مورد بحث را در مقابل خويش ديد، گويا اين چيزها، اموري هستند كه به نحو فيزيكي به چنگ مي آيند. از جمله امور جذاب هايدگر، براي گادامر جوان، درسگفتاري از هايدگر در باب هرمنوتيك مجعوليت بود كه آن را از رهگذر قرائتي راديكال از ارسطو مطرح كرده بود. هايدگر اين قرائت را مبنايي براي طرح دازاين كتاب وجود و زمان قرار داد كه آن زمان هايدگر شروع به نوشتن آن كرده بود. پيام اصلي هايدگر، اينجا اين بود كه فهم Understanding يك مقوله وجودي اساسي است از وجود خود آدمي . به بيان گادامر در نظر هايدگر، فهم تنها يكي از رفتارهاي ممكن و مختلف فاعل شناسا نيست، بلكه آن حالتي از وجود خود دازاين است . گادامر اكنون در موضعي قرار داشت كه مي توانست ضد تاريخگرايي مكتب نوكانتيان ماربورگ را در مقابل علاقه هايدگر به زمانمندي و تاريخمندي آدمي بگذارد. ناتروپ، هايدگر را به ماربورگ آورده بود تا پديدارشناسي و فلسفه قرون وسطي را به حلقه آنجا معرفي كند.
هايدگر درسگفتارهاي بسياري در باب پديدارشناسي و فلسفه كلاسيك ايراد كرد. قرائت او از فلسفه يوناني، ارسطو و افلاطون يك قرائت جديد و راديكال و چالش برانگيز بود. گادامر خصوصا قبل از چرخش او همچنين تحت تاثير علاقه هايدگر به تاملات ديلتاي در باب ماهيت تاريخ قرار گرفته بود، در حالي كه هوسرل به شدت تاريخگرايي ديلتاي را به عنوان يك نسبيت خود - ابطالگر رد مي كرد، البته گرچه ديلتاي بيان مي داشت كه روش دست يافتن به عينيت ابكتيويته در علوم انساني متفاوت از روش مرسوم علوم طبيعي است، اما هم گادامر و هم هايدگر اصولا اين مفهوم ابكتيويته را به عنوان رهيافتي دكارتي به معرفت و شناخت، رد مي كردند.
گادامر مجذوب هايدگر و ياسپرس بود؛ دو ماخذ اصلي نقد سنت فلسفي غالب آلمان. ياسپرس خود متاثر از كيركه گارد بود و فلسفه اي وجودي را بالاند، در حالي كه هايدگر متمركز بر ماهيت واقعيت بشري و تاريخي بود و مخصوصا متمركز بر بازانديشي ماهيت سير و نزول خويش از اعتقادي تئولويك به سوي پديدارشناسي حيات مجعول بود. در نهايت بايستي گفت در نظر خود گادامر، آنكه او را به سمت و سوي امكانات ذاتي سنت هرمنوتيك سوق داده، هايدگر بود گرچه بولتمن هم در اين ميان بي تاثير نبود، اما نقش اصلي با هايدگر بود.
گادامر بدون شك يكي از بزرگترين فيلسوفان معاصر بود كه به واسطه خط سير عمر خود كه تقريبا تمامي قرن بيستم را دربرمي گرفت، توانسته بود از نزديك با صاحبان انديشه هاي بنيادين و مكاتب بزرگ برخورد داشته باشد و به گفتمان و ديالوگ با بسياري از بزرگان انديشه پرداخته بود. شناخت انديشه هاي چنين كسي، بدون شك مي تواند به جويندگان انديشه هاي معاصر ياري بسياري برساند.
فهم متن
هرمنوتيك و فلسفه يونان دو كانون اصلي كار من باقي مي مانند. گادامر با اين كلام، حيات فلسفي مطول و مفصل خود را به نحو موجز و خلاصه اي پيش روي ما مي نهد؛ دو دلبستگي عمده كه خود حاصل مواجهه و برخورد وي با هايدگر است. در واقع، نحوه رويكرد گادامر به متن و وابستگي و مجذوبيت او نسبت به خصيصه نافذ سنت ، هر دو عميقا وامدار مفهوم هايدگري هرمنوتيك است و چنانكه مي دانيم، در ميان هم مسلكان و شاگردان هايدگر، وي بيش از همه هم خويش را مصروف هرمنوتيك كرد تا آن را در قلب رويه فلسفي خود قرار دهد.
گادامر فلسفه را در حكم فعاليتي زنده و متعاملانه به شمار مي آورد. چنين برداشتي از فلسفه، به شدت با سنت فلسفي نوكانتي رايج آن زمان آلمان سالهاي نخست سده 20 كه مبتني بر ديدگاهي ضد تاريخگرا بود، در تضاد و تباين قرار داشت. در حقيقت گادامر جوان با طغيان عليه سنت مذكور، دو جريان مهم را پيش روي خود نهاده بود: الف رهيافت پديدارشناسانه هوسرل و هايدگر و در عين حال ب مطالعات ديلتاي در مورد تاريخ هرمنوتيك، علي الخصوص بازسازي ديلتاي از هرمنوتيك پيشين شلايرماخر. گادامر، درواقع ارتباطي ذاتي بين پديدارشناسي و هرمنوتيك مي ديد، چراكه هر دو به توصيف فرآيندي مي پردازند كه از رهگذر آن معنا بروز مي كرد. وي همچنين بشدت تحت تاثير تاكيد هايدگر بر عنصر مجعوليت قرار داشت. Facticity مجعوليت واه اي بود كه هايدگر از نوكانتي ها به وام گرفته بود و بالاجمال مي توان گفت مراد وي از اين واه بيان وجود بشري متشخص، انضمامي و عيني، بالضروره ممكن، جهانمند موجودي صاحب و واجد جهان و نيز بيان وجهه پيچيده اين وجود بود. اين وجود وجود بشر متشخص عيني جهانمند... در تقابل با ماهيت ناظر به واقع Factual وجود بيجان و بي روح قرار دارد.
گادامر هرمنوتيك را هنر تفسير يا فهم مي داند؛ هنري كه هميشه دال بر فرآيند مستمر هرگز كامل نشدني فهمي است كه خود ريشه در تناهي بشر و نيز در بافت ها و كاركردهاي زبانشناسانه بشري دارد. هايدگر، در كتاب وجود و زمان خويش، يكي از مهمترين خصيصه هاي وجودي وجود خاص بشر دازاين را در - جهان - بودن مي داند. گادامر به تبع وي، فهم بشري را در حكم شيوه بي نظير و اصلي در - جهان - بودن انسان به شمار مي آورد. آدميان ذاتا وقوعي تاريخي دارند. اين آدميان با فهم جهاني روبه رويند كه از رهگذر زبان و در زبان، با آن روبه رو شده اند و در آن سكنا گزيده اند. گادامر در كتاب حقيقت و روش بيان مي دارد كه زبان واسطه تجربه هرمنوتيكي است، به عبارتي وي زبان را به منزله واسطه اي برمي شمرد كه در آن فهميدن Understanding محقق مي شود. از ديگر سو در باور وي، وجود راستين زبان در سخن و كلام Speech تحقق مي يابد، البته آنگونه سخني كه در زمينه Context يك گفت وگو Conversation واقع مي شود. از همين رو فلسفه، گفت وگويي است كه مودي به فهمي متقابل و دوطرفه مي شود و گفت وگو همان جايي است كه اين فهم را به عنوان چيزي كه اصالتا مورد تجربه واقع شده است به ميان مي آورد و همين بحث مورد تجربه واقع شدن است كه توسل به پديدارشناسي را بهترين نحوه دستيابي صحيح و بهترين شيوه توصيف تجربه فهميدن قرار مي دهد.
به عقيده گادامر، فهم متقابل و مشترك، رويدادي اصيل است كه چيزي واقعي ، چيزي كه وراي خواسته و فعل مناسب را به ميان مي آورد. گادامر در اين باب حتي پا را فراتر گذاشته مدعي مي شود كه اشيا خودشان را در، و از رهگذر زبان آشكار مي سازند. وي در اين رابطه مي گويد: اما در حقيقت، اين توهم كه اشيا قبل از ظهورشان در زبان وجود داشته باشند، خصيصه اساسا زبانشناسانه تجربه ما از جهان را پوشيده مي دارد.
گادامر بر اين باور است كه يك ديالوگ اصيل، حقيقت را فراي سوه مي برد و روشن مي سازد. وي در اين مورد، در حقيقت و روشن مي گويد: يك گفت وگوي اصيل هرگز آن چيزي نيست كه ما مي خواستيم انتقال دهيم. در واقع گادامر، به تبع هايدگر بر ديدگاهي ذاتا غير سابكتيو از فهم، تاكيد مي ورزد، چون حقيقت نهفته در يك ديالوگ، امري فراي خود سوه است و اصولا چنانكه گفته آمد چيزي است غير از آن چيزي كه ما، به عنوان سوه مي خواستيم انتقال دهيم. گادامر، همچون سلف خويش هايدگر قائل بود كه اين منظر ضد سوه گرا يا آنتي سابكتيويسم، بدرستي توانسته بود ديدگاه يونانيان باستان را فراچنگ خود آورد. به علاوه گادامر اين ادعاي هايدگر را تصديق مي كرد كه يونانيان واه اي مختص زبان Language به نحو كلي نداشتند، آنها تنها سخن و گفتمان را در ميانه داشتند. في المثل در افلاطون، گفتمان فلسفي عبارت از ديالتيك بود كه مراد از آن هنر راهبري يك گفت وگو بود سقراط و محاوره هاي وي در آثار افلاطون را مدنظر داشته باشيد!. وي در حقيقت و روش بيان مي دارد كه در اين نوع از گفت وگو، آن فهمي كه حاصل مي آيد، نه فهم من است و نه فهم تو و لذا از باورهاي سابكتيو مبتني بر ذهنيت دوطرف گفت وگو در گفتمان، تخطي كرده، فراتر مي رود.
گادامر بدوا مجذوب قرائت هايدگر از فلسفه يونان باستان - در حكم كوششي پديدارشناسانه براي فهم حيات انضمامي و مجعول انسان بود مجعول به همان معنا و مراد هايدگري. براي اين گادامر، وجود و زمان هايدگر، رساله اي در باب خود-فهمي انسان بود. خود-فهمي انسان نيز خود، پروه هرمنوتيك بود، اما گادامر بعدا در اوايل دهه 1930 چرخشي انجام داد كه بسيار معروف است. اين چرخش تاكيد وي بر وجود و زمان هايدگر را تغييرداد. وي اكنون در پي حقيقت وجود، سواي از موجودات و هر موجودي بود، لذا ديگر آن تاكيد بر حيات انضمامي انسان و تاكيد بر مجعوليت را به گونه قبل از چرخش مدنظر نداشت البته توصيفات هايدگر متاخر از نحوه سكونت آدميان در جهاني كه زبان آن را گشوده است بدين معنا كه -آنگونه كه هايدگر بيان مي دارد - زبان با انسان سخن بگويد عميقا در وفاق با نظريات گادامر بعد از چرخش است.
فلسفه گادامر نوعي پديدارشناسي است كه كنش و عمل فهميدن و فهم را موضوع خود قرار مي دهد. اين كنش و عمل، كنشي مركزي و اصيل است كه از طريق آن انسان با جهان مواجه مي شود و برخورد مي كند. براساس يك چنين تبيين پديدارشناسانه اي است كه اين كنش فهم، احاله به چارچوبي معرفت شناسانه اپيستمولويك يا درون ذهني سابكتيو نمي شود. البته بايستي به خاطر داشت كه گادامر، در قالب تبييني پديدارشناسانه، نوعي توصيف استعلايي به معناي كانتي كلمه از آن شرايطي مطرح مي كند كه فهم را برحسب آن شرايط ، ممكن مي سازد.
از همين روست كه مي توان گفت برخلاف مدعاي وي، او چندان از ميراث نوكانتي و حتي هوسرلي خويش دور نشده است.
گادامر خود پرورش يافته محيط فلسفه كلاسيك و فقه اللغه بود و هرمنوتيك وي اصولا متضمن تفسيري مستمر از معناي سنت فلسفي كلاسيك بود. در راستاي فهم ماهيت ميراث فلسفه كلاسيك، گادامر راه خود را با تفسير تاريخ در درون خود فلسفه مي آغازد و خصوصا در درون رمانتيسم آلماني. از اين رو گادامر، به وضوح پروه فلسفه افلاطوني و ارسطويي را با تاملي در باب حيات كلاسيك در هگل و سنت ايده آليسم آلماني پيوند مي زند. به علاوه در همين راستا، وي طريق اساسي فهم سنت كلاسيك را در سير و تفرج از خلال تفسيري از تجارب كليدي آنان و علي الخصوص تجربه ايشان از هنر مي بيند. به عبارتي، به تبع هگل و هايدگر، پاراديم و الگوي وي از فهم فرهنگي صحيح، همواره تجربه هنر است.
البته بايستي توجه داشت كه گرچه گادامر تحت تاثير سنت ايده آليسم آلمان و جنبش رمانتيك قرار داشت، اما در عين حال وي بر اين باور بود كه رهيافت اين دو رويكرد به مسخ و تحريف تجربه اصيل تاريخ و هنر انجاميده است. از همين رو پروه او متضمن گونه اي اكتشاف و حجاب زدايي از معناي راستين اين دو تجربه مي شود تا اين مسخ و تحريف زدوده شود. در حالي كه شلايرماخر در پي كشف و انكشاف تجارب اصيل روانشناختي حيات گذشته است و هگل در پي ادغام دوباره گذشته در حال است، گادامر به تامل و توجه در باب ماهيت مسافتي distances مي پردازد كه بين ما و دنياي يك متن كلاسيك پديد مي آيد. گادامر جايگاه راستين هرمنوتيك را در همين فواصل و به بياني در همين اين - ميان in-between، مي داند. گادامر اين نظر را قبول نداشت كه هرمنوتيك فن تكنيك يا هنر حصول و دستيابي به هستنده هاي فرهنگي و عمدتا متون است. يك چنين نظري در باب هرمنوتيك بر آن است تا چنين بپندارد كه مواجهه روزمره ما با جهان في حد ذاته و از بنياد، هرمنوتيكي نيست. اما گادامر چنين نمي انديشيد: او همچون هايدگر، هرمنوتيك را ساختاري بنيادين برمي شمرد كه مقوم فهم بشر است و در آن دخلي اساسي دارد.
هرمنوتيك همه جا هست، در تمام وجود حيات بشري. هرمنوتيك يك وجهه كلي از فلسفه است. در نظر گادامر نبايستي فهم فرهنگي را در مقابل تبيين علمي نشاند، زيرا اينگونه تقابل بر اين فرض مبتني است كه تبيين علمي را مدل اساسي از خرد بداند كه فهم با آن مقايسه مي شود و البته نسبت بدين مدل اساسي، آن فهم چندان كارآمد نخواهد بود كه البته اين همان كاري است كه ديلتاي انجام داد.
در حالي كه فهم هميشه در درون مرزهاي متناهي حيات بشري ذاتا محدود و تاريخا مشروط و مقيد رخ مي دهد و اين همان چيزي است كه هگل و ماركس بخوبي مي دانند و هايدگر به نحوي انضمامي و عيني در وجود و زمان توصيف كرده است. فهم تنها در متن و زمينه يك سنت موجود رخ مي دهد.
گادامر آنچنان متعهد و پايبند به ديالوگ زنده و پويا بود كه به طور كلي، مقالات سيستماتيك و كتابي مفصل و كامل در خلال دوره تدريسش بين سالهاي 1960-1931 ننوشت. بسياري از نوشته هاي وي شكل مقاله هايي را داشتند كه در اصل درسگفتار بودند. حتي بزرگترين كتاب وي، يعني حقيقت و روش نيز به صورت يكسري مقالات به هم پيوسته در باب مفاهيم اصلي، سنت كلاسيك را داشت و بيانگر اين نكته عام بود كه مي توان از حقيقت فرآورده هاي هنري و فرهنگي به معنايي اصيل، به بحث نشست و به عبارتي بايستي گفت كه تمام حقيقت به روش علمي جمع و جور نمي شود.
در نظر هايدگر، فهم يك مقوله وجودي اساسي است از وجود خود آدمي. به اعتقاد اوفهم تنها يكي از رفتارهاي ممكن ومختلف فاعل شناسا نيست بلكه آن حالتي از وجود خود ازاين است
به علاوه گادامر در عمل آنچه را كه بدان معتقد بود پياده مي كرد؛ يعني فلسفه به عنوان گفت وگو، لذا او به محاجه و بحث و گفت وگو با بزرگاني چون دريدا، هابرماس، ريكور و ديگران مي نشيند. يكي از سرسخت ترين منتقدان گادامر، هابرماس بود كه نقد خود را بر گادامر با اثر خويش منطق علوم اجتماعي آغازيد و همچنين مي توان جلوه نقد او را بر گادامر در يادنامه بزرگداشت هفتادمين سال تولد گادامر ديد. البته گادامر در موارد متعددي جوابيه هايي در مقابل هابرماس ايراد كرد. در سال 1981 گادامر بحثي را با دريدا در پاريس، ترتيب داد و به ترسيم ماهيت هرمنوتيك و ارتباط خودش با هايدگر پرداخت و از تفسير خويش در باب هايدگر، در مقابل اك دريدا به دفاع برخاست.
اين مواجهه منجر به چهار متن شد: دو متن از گادامر و دو متن از دريدا. البته دريدا بعدا گادامر را متهم كرد كه سايه پيش فرض كانت در باب اراده خير بر او سنگيني مي كند و گادامر در جواب او بيان داشت كه پيش فرض هاي او درباره اراده خير ماخوذ از مفاهيم افلاطوني است و به هيچ وجه وامدار كانت نيست.
در ادامه بحث چندان ناروا نمي نمايد نگاهي هم به مواجهه وي با هايدگر انداخته شود. گادامر، پيشاپيش با پديدارشناسي هوسرل از همان نخستين روزهاي دانشگاه آشنا بود. وي با كتاب لوگوس 1917 ناتروپ كه بازخواني قابل توجهي از ايده ها ي هوسرل را در خود داشت، آشنا بود. به علاوه در سمينار ريچارد هامان در ماربورگ به سال 1920 ماكس شلر هم حضور داشت كه آن روزها شخصيت دوم پديدارشناسي، بعد از هوسرل محسوب مي شد. وي طي همين سمينار از ماربورگ دانشگاهي كه گادامر كلام و فلسفه را آنجا فرا گرفته است و جو غالب نوكانتي داشت ديداري داشت و ايده امر مقدس ردولف اتو را در آنجا با گادامر جوان به بحث نشست. اولين مواجهه گادامر با جادوي نوشته هاي هايدگر به سال 1922 زماني روي داد كه ناتروپ به او حدود 40 صفحه از مقدمه هايدگر را بر نسخه دستنوشت چاپ نشده اش در باب ارسطو داد؛ نوشته اي كه ارسطو را يك پديدارشناس لحاظ مي كرد و او را در كنار و در ارتباط با لوتر، گابريل بايل، آگوستين و سنت پل به حساب مي آورد.
گادامر خود بيان مي دارد كه اين رهيافت غيرمعمول هايدگر او را همچون يك شوك الكتريكي تكان داد. گادامر به محض اينكه دكتراي خويش را به سال 1922 اخذ كرد، در پي آن بود تا هايدگر را در فرايبورگ ملاقات كند، اما بيماري اين مجال را به او نداد. در بهار 1923 تصميم گرفت براي يك ترم تحصيلاتي در فرايبورگ به مطالعه و تحقيق بپردازد و با معرفينامه هايي از سوي ناتروپ براي كانتي هاي فرايبورگ، به آنجا رفت تا هايدگر را ملاقات كند. در آنجا وي متوجه سمينار هايدگر در مورد اخلاق نيكوماخوس ارسطو شد و توجه هايدگر آنجا متمركز بر انتقاد ارسطو از ايده خير آگاتون افلاطون بود و تفسيري پديدارشناسانه از مفهوم ارسطويي عقل عملي فرونسيس پيشنهاد كرد.
گادامر با هوسرل نيز برخورد داشت، اما بر اين باور بود كه هوسرل يك سوال مطرح مي كند و سپس بدون وقفه در طول تمام دوره درسگفتار خويش به جواب دادن به آن مي پردازد، اما هايدگر كار را با به ميان آوردن دانشجويان و رجوع دادن آنان به فهم خودشان از متن، از رهگذر پرسش و پرسش، به پيش مي برد. گادامر سبك و سياق سميناري هايدگر را در مقابل شيوه مونولوگي هوسرل مي نهد و چنانكه ديديم، گادامر همين شيوه ديالوگ وار هايدگر را به كار مي بندد.
گادامر بعدها نقل مي كند كه: در آن زمان، من بشدت تحت تاثير تفسير هايدگر از ارسطو قرار داشتم؛ يـك جهتگيري واقعي به سوي چيزي كه آن زمان هنوز كاملا واضح نبود. در حالي كه هايدگر بدين نكته دست يازيده بود كه هم افلاطون و هم ارسطو، هردو در پي ماهيت ذاتي اشيا و امور بودند.
گادامر، بلافاصله به عنوان كسي كه مي بيند آنگونه ديدني كه گادامر آن را مرتبط با تاكيد هوسرل بر اهميت ديدن مستقيم ، در پديدارشناســي مي دانست سمت و سويي هايدگري گرفته بود، گرچه چنين ديدني تداعـــي كننده پديدارشناســي هوسرل است، اما از نظر گادامر جوان، اين هايدگر بود - و نه هوسرل - كه عملا ديدن ذاتي را اعمال مي كرد: وقتـــي هايدگر براي دانشجويان به سخنراني مي نشيند، مي توان چيزها و امور مورد بحث را در مقابل خويش ديد، گويا اين چيزها، اموري هستند كه به نحو فيزيكي به چنگ مي آيند. از جمله امور جذاب هايدگر، براي گادامر جوان، درسگفتاري از هايدگر در باب هرمنوتيك مجعوليت بود كه آن را از رهگذر قرائتي راديكال از ارسطو مطرح كرده بود. هايدگر اين قرائت را مبنايي براي طرح دازاين كتاب وجود و زمان قرار داد كه آن زمان هايدگر شروع به نوشتن آن كرده بود. پيام اصلي هايدگر، اينجا اين بود كه فهم Understanding يك مقوله وجودي اساسي است از وجود خود آدمي . به بيان گادامر در نظر هايدگر، فهم تنها يكي از رفتارهاي ممكن و مختلف فاعل شناسا نيست، بلكه آن حالتي از وجود خود دازاين است . گادامر اكنون در موضعي قرار داشت كه مي توانست ضد تاريخگرايي مكتب نوكانتيان ماربورگ را در مقابل علاقه هايدگر به زمانمندي و تاريخمندي آدمي بگذارد. ناتروپ، هايدگر را به ماربورگ آورده بود تا پديدارشناسي و فلسفه قرون وسطي را به حلقه آنجا معرفي كند.
هايدگر درسگفتارهاي بسياري در باب پديدارشناسي و فلسفه كلاسيك ايراد كرد. قرائت او از فلسفه يوناني، ارسطو و افلاطون يك قرائت جديد و راديكال و چالش برانگيز بود. گادامر خصوصا قبل از چرخش او همچنين تحت تاثير علاقه هايدگر به تاملات ديلتاي در باب ماهيت تاريخ قرار گرفته بود، در حالي كه هوسرل به شدت تاريخگرايي ديلتاي را به عنوان يك نسبيت خود - ابطالگر رد مي كرد، البته گرچه ديلتاي بيان مي داشت كه روش دست يافتن به عينيت ابكتيويته در علوم انساني متفاوت از روش مرسوم علوم طبيعي است، اما هم گادامر و هم هايدگر اصولا اين مفهوم ابكتيويته را به عنوان رهيافتي دكارتي به معرفت و شناخت، رد مي كردند.
گادامر مجذوب هايدگر و ياسپرس بود؛ دو ماخذ اصلي نقد سنت فلسفي غالب آلمان. ياسپرس خود متاثر از كيركه گارد بود و فلسفه اي وجودي را بالاند، در حالي كه هايدگر متمركز بر ماهيت واقعيت بشري و تاريخي بود و مخصوصا متمركز بر بازانديشي ماهيت سير و نزول خويش از اعتقادي تئولويك به سوي پديدارشناسي حيات مجعول بود. در نهايت بايستي گفت در نظر خود گادامر، آنكه او را به سمت و سوي امكانات ذاتي سنت هرمنوتيك سوق داده، هايدگر بود گرچه بولتمن هم در اين ميان بي تاثير نبود، اما نقش اصلي با هايدگر بود.
گادامر بدون شك يكي از بزرگترين فيلسوفان معاصر بود كه به واسطه خط سير عمر خود كه تقريبا تمامي قرن بيستم را دربرمي گرفت، توانسته بود از نزديك با صاحبان انديشه هاي بنيادين و مكاتب بزرگ برخورد داشته باشد و به گفتمان و ديالوگ با بسياري از بزرگان انديشه پرداخته بود. شناخت انديشه هاي چنين كسي، بدون شك مي تواند به جويندگان انديشه هاي معاصر ياري بسياري برساند.
<< Home