رسانه شناسى چيست
رسانه شناسى چيست
رژى دبره
همه ما مى دانيم كه ابداع يك اصطلاح براى تاسيس يك رشته كافى نيست. «رسانه شناسى» اصطلاحى جديد است كه در سال ۱۹۷۹ در كتاب قدرت روشنفكرى در فرانسه ظاهر مى شود. تحت اين عنوان بعد از سال ها، عرصه اى از تحقيق اصيل ايجاد شد كه در آنجا فيلسوفان، مورخان تكنولوژى، مورخان كتاب، نظريه پردازان زيبايى شناسى و محققان «اطلاعات و ارتباطات» به هم رسيدند. سوء تفاهمات بسيارى كم و بيش برآشوبنده اين حوزه از تحقيق را دربر گرفته است.رسانه شناسى برخلاف پسوندشX شناسىB، مدعى داشتن منزلت يك علم و حتى كمتر از آن به داشتن چيزى «نو» نيست. (زيرا به خودى خود كشفى نيست). رسانه شناسى بر خلاف ريشه اش، جامعه شناسى نظام هاى رسانه اى تحت عنوانى ديگر نيست. رسانه شناسى درصدد است كاركرد رسانه را در تمام اشكالش از دوران بسيار دور گذشته (از زمان تولد نگارش) و بدون وسوسه شدن با رسانه هاى امروز روشن نمايد.در وهله نخست، X رسانه شناسى Bمسئله اى مربوط به تحليل «كاركرد هاى اجتماعى برتر» (مذهب، ايدئولوژى، هنر، سياست) در پيوندشان با ابزار و رسانه ها/ محيط هاى [Bmilieux]،انتقال و حمل ونقل است. نكته مهم و مركز ثقل اين انديشه، فاصله X فضاى (داخل) بين B است. رسانه شناسى هنوز حوزه مبهمى از تعاملات ميان تكنولوژى و فرهنگ، يا مداخله تكنولوژى هاى ذخيره، انتشار و انتقال X اطلاعات B ما از يك سو و شيوه هاى باور، انديشه و سازماندهى از سوى ديگر است.ما به جايگاهى كه والتر بنيامين ميان پيشگامان رسانه شناسى اشغال مى كند واقفيم. او از اينكه عكاسى يك هنر باشد تعجبى نكرد، بلكه از تغييراتى كه عكاسى در مفهوم هنر ايجاد كرده بود در شگفت شد. يا سابق بر آن شهودات ويكتور هوگو با جمله هميشه برانگيزنده بود كه: «اين آن را خواهد كشت.» فعل «خواهد كشت» در اينجا اهميت زيادى ندارد، اگرچه به طور برجسته اى قابل بحث تر از آن است كه ميان دو چيز ظاهراً دور از هم- كتاب و معمارى- چاپ و پروتستانتيسم پيوند برقرار نماييم. رسانه شناسان از يك سو به اثرات شكل گيرى فرهنگى يك ابداع تكنيكى (نه تنها نگارش، چاپ، تكنولوژى ديجيتال، بلكه تلگراف، دوچرخه يا عكاسى)، و از سوى ديگر به بنيان هاى فنى توسعه اجتماعى يا فرهنگى (علم، مذهب يا تغيير عقايد) علاقه مند هستند.پس علاقه ما نه مربوط به يك موضوع و نه به حوزه اى از امر واقع (مانند رسانه)، بلكه مربوط به رابطه ميان موضوعات يا اين حوزه ها است. ميان نوعى انديشه گرايى و ماديت، يك انديشه و يك ماشين، يك طرح و يك ابزار. اين امر ناشى از ميل به دو بعد است (اين و آن). مطالعه دوچرخه به خودى خود هيچ چيز رسانه شناسى درباره دوچرخه ندارد، جز زمانى كه ارتباط موجود ميان دوچرخه به عنوان يك رويداد و ظهور فمينيسم يا جنبشى در هنر، يا فردگرايى دموكراتيك و غيره آزمون شود. مطالعه ايده يك ملت زمانى «رسانه شناختى» مى شود كه پيوند آن با شبكه هايش _ جاده ها، راه آهن، خطوط پستى، خطوط تلگراف و خطوط برق- بيرون كشيده شود. مطالعه اى در خصوص ميل به جاودانگى به خودى خود قابل قبول است، اما فقط در صورتى رسانه شناسانه خواهد شد كه شخص كوشش كند تا نشان دهد چگونه اين تمايل ذاتى در اثر چاپ، عكاسى، سينما، تلويزيون و به طور خلاصه، وسايل تخيل جمعى، تغيير كرده است.حوزه پيوند هاى كاركردى در اين X مورد B وسيع و متنوع است. مى توان درگير تعامل در درون يك سيستم X ميان سيستم B شد. براى مثال، در مورد كتاب، شيوه بازتوليد چاپى (جنبه تكنيكى) و سازمان درونى متون (جنبه فرهنگى). براى تصوير ثابت، ديجيتالى شدن و عكاسى هنرى (آنچه كامپيوتر براى فيلم انجام داد). يا دوباره، براى سينما، چگونه ويديوى ضبط و پخش بر سينما دوستان اثر مى گذارد. شادى ابداع زمانى افزايش مى يابد كه ما به تعامل ميان سيستم ها بپردازيم. براى مثال، تغييرى كه ظهور عكاسى در نقاشى پديد مى آورد؛ دگرگونى كه پيدايش برق (الكتريسيته) در معمارى ايجاد مى كند (دستگاه بالابر و آسمان خراش)؛ يا پخش مستقيم (مجموعه) تلويزيونى سفر به دور فرانسه (tour de france) كه در آغاز اين قرن توليد شد بر روزنامه هاى چاپى. سرانجام مى توان با در نظر داشتن بيم ها و خطراتى به كنش متقابل ما بين نظام ها (transsystems) پرداخت. براى مثال روابط وابستگى پيوند ميان سفر در يك فضاى بيابانى با مجاهدت توحيدى، فرهنگ چاپى با ابداع سوسياليستى، پخش سينمايى با پيدايش ملت هاى تخيلى. توجه به بازگشت تاثير دغدغه اى صرفاً امروزى نيست. مردم شناسان و جامعه شناسان به ما آموخته اند كه بشر چه چيز هايى را با ابزارهايش ساخته است. تكنولوژيست ها و معرفت شناسان به ما آموخته اند (و نسبتاً به خوبى) كه ابزار چه چيزى را براى بشر انجام مى دهند. تكنولوژى هاى مادى و اشكال نمادين، قطعه هاى جداگانه تشكيل نمى دهند. (جز در ماشين هاى غول پيكر آرمانى از قبيل «بشر عليه ماشين ها»). فرا سوى جايگاه احياشده افتخار مربوط به «تكنولوژى هاى فكرى» (Pierre levy) و ابزار انتقال كه ما را به نظرات گودى، پستمن، لاتور، هاولوك و ديگران مى رساند، رهيافت رسانه شناسانه روزى مى تواند به شيوه جديدى از توصيف جهان و بيان داستان هايى، به دور از دوگانه گرايى موروثى منجر شود. ما مى توانيم با رها كردن تقابل هاى اجدادى كه همانند يك دستگاه كنترل از راه دور، هرچه را مى نويسيم هدايت مى كند، (از اين دوگانگى) فراتر رويم، تقابل هايى مانند: اصل/ كپى، بالقوه/ بالفعل، درونى/ بيرونى، جوهر بنيادى/ پديدار، معنوى/ مادى. اين تسلسل هاى قديمى شده خودشان را دوباره بارها و بارها به اشكال تكنيكى تر ديگر باز توليد مى نمايند، اشكالى از قبيل: واقعى/ مجازى: پشتيبانى/ رمز: علامت/ پيام.اين موضوع به اين دليل نيست كه خدا مرده است. در واقع آنچه كه مرده است الهيات غريزى و نا خود آگاهى است كه ما را وادار مى كند تا در آغاز هر تاريخ، يك مبدا و سپس يك فرايند؛ يك خالق و سپس مخلوقات؛ يك ذات و سپس پديده ها؛ يك هدف آرمانى و سپس ابزار سلطه قرار دهيم. سبك رسانه شناسانه بررسى به اين مسير مشترك بدين گونه حمله مى برد كه نشان دهد خاستگاه چيزى است كه در پايان مشخص مى شود، اينكه رسانه/ محيط خارجى با پيام يكى است و اينكه پيرامون مغز هسته است و اينكه انتقال X يك پيام B دگرگون ساز هم است، و به قولى اينكه ماده خام نوشتار شكل نگارش را ديكته مى كند، و اينكه به طور كلى، امور غايى ما پيرو شكل خارجى ما است.پس اجازه بدهيد اصولى كه ما را راهنمايى مى كنند به شكل مختصرى خلاصه نماييم.۱- تاثير يك ايدئولوژى نمى تواند با اصطلاحات ايدئولوژيكى تحليل شود. پويايى پنهان «كنش ايده ها در تاريخ» جست وجوى اشكال مادى X حمايت ها X و نتايج انتقالشان است.۲- انتشار يا انتقال اطلاعات در زمان، بايد به صورت ريشه اى از ارتباطات يا انتقال اطلاعات در فضا متمايز شود، حتى اگر آنها در واقعيت با يكديگر تركيب شوند.۳- اگر بشر حيوانى است كه تاريخ دارد، پس انتقال مصنوعى و غير زيستى صفات اكتسابى نام ديگرى براى فرهنگ بشر است. حيوانات با يكديگر ارتباط برقرار مى كنند اما آنها را منتشر نمى كنند. (آنها پيام را از طريق علامت مى شناسند، نه از طريق ميراث جمعى آثار).۴-ابزار انتقال، يا ابزار واسط يك نظام نمادين، سرشتى دوگانه دارد: لوازم فنى (سطوح نگارش علائم، شيوه هاى رمز گذارى، ادوات اشاعه) به لوازم سازمانى (نهادها، زبان ها، مناسك) افزوده مى شوند. آنچه كنش انتقال را از كنش ساده ارتباطات متمايز مى كند حضور نهادى سلسله مراتبى (يا سازمان ماديت يافته) به علاوه يك ابزار (يا ماده سازمان يافته) است. براى ترسيم نهايى اين موضوع مى توان گفت كه تجربه گرايى «آمريكايى» متمايل به برترى بخشيدن به جنبه فنى ارتباطات است و جامعه شناسى «اروپايى» متمايل به برترى بخشيدن به جنبه سياسى ارتباطات. (آنگونه كه مكتب فرانكفورت به واقع گرايى سياسى مى نگرد و جنبه فنى را ناديده مى گيرد و مكتب مك لوهان به واقع گرايى فنى نگاه مى كند و از جنبه سياسى در مى گذرد). رسانه شناس به دنبال پيوند دوباره پراكسيس (عمل، تاريخ مادى) و تخنه (دانش نظام مند) است.۵- ابژه انتقال از قبل ساز و كار انتقالش را به وجود نمى آورد. انتقال از پائين، انتقال از بالا را به وجود مى آورد. براى مثال ، همان گونه كه موريس ساكت نشان داده سيما و بيانات مسيح (پيام اصلى الهام بخش) نبود كه به وسيله كليساى حواريون و كشيشان به نسل آينده منتقل شد. سيماى مسيح در طول سه قرن (كه از عيساى احتمالاً نزاره اى (Nazareth) آغاز مى شود) توسط سازمان مسيحيت، از طريق موفقيت در ايجاد ماتريسى فرهنگى (يهودى، يونانى و رومى) به طور استادانه اى ساخته شد. توهم تاريخ گرايانه شامل انتساب يك منشاء (عيسى، ماركس، بودا، فرويد و غيره) به اشكال متاخر باور است.۶- شيوه هاى انتقال نظام هاى نمادين در دوران مدرن از شيوه هاى انتقال فيزيكى جدايى ناپذير است، شيوه هايى كه پيوند آنها يك «فضاى رسانه اى» (media sphere) (به اصطلاح شاكله خاصى در فضا و زمان) را شكل مى دهد كه به صورت فنى تعين مى يابد. ديدگاه رسانه شناسانه كوشش دارد كه ماشين هاى محركه و ماشين هاى نمادين را در بر گيرد. مثل جفت شدن تلگراف و راه آهن بعد از دهه ۱۸۴۰ و اكنون جفت شدن تلفن با ماشين، راديو با هواپيما، تلويزيون با ماهواره و غيره.۷- رسانه يا ابزار انتقال به طور بلافصل با تجربه اى قابل درك مشخص نمى شود. رسانه بايستى با عمل تحليل فكرى ايجاد شود. آنگاه است كه شخص درمى يابد مفهوم رسانه الزاماً به مفهوم محيط ها (در حالى كه به نوعى بوم شناسى فرهنگى اشاره مى كند) باز مى گردد و مفهوم محيط به مفهوم واسطه فنى باز مى گردد (همان گونه كه اين واسطه از پديده تكامل بشرى هميشه در حال پيشرفت پديد مى آيد).هرگاه ديوار بين دو رشته تثبيت شده فرو مى ريزد و مرز ميان آنها محو مى شود، شبكه جديدى براى قرائت ظاهر مى شود. تولد بوم شناسى، ديوار ميان زندگى و بى تحركى را از اين طريق برداشت كه نشان داد نظام هاى پيچيده اى از پيوند ها ميان گونه هاى گياهى و حيوانى از يك سو، و زمينه ها، قلمروها و محيط ( milieux ) از سوى ديگر وجود دارد. به همان شيوه جامعه شناسى، ديوارى كه پديده هاى منفرد (قلمرو فيلسوفان اخلاق) را از پديده هاى جمعى (قلمرو تاريخ نگاران) جدا مى كند، برداشت. فرو ريختن ديوارى كه اصيل از پيش پا افتاده و اشكال عالى تلقى شده (مذهب، هنر، سياست) را از قلمرو هايى كه به نظر پست ترند (مصالح مادى، حاملان نشانه، مجارى انتقال) جدا مى كند، در اينجا سئوال بر انگيز خواهد بود. هدف ما: تخريب ديوارى است كه تكنولوژى را (كه تاكنون در سنت هاى غربى به عنوان ضد فرهنگ تلقى شده ) از فرهنگ (كه تاكنون ضد تكنولوژى تلقى شده) جدا مى كند. تصور مى شود كه هر يك از اين قلمروها عليه يكديگرند. شايد وقت آن باشد كه به طور نظام مندى به يكى از طريق ديگرى، يا به يكى همراه با ديگرى بينديشيم.
همه ما مى دانيم كه ابداع يك اصطلاح براى تاسيس يك رشته كافى نيست. «رسانه شناسى» اصطلاحى جديد است كه در سال ۱۹۷۹ در كتاب قدرت روشنفكرى در فرانسه ظاهر مى شود. تحت اين عنوان بعد از سال ها، عرصه اى از تحقيق اصيل ايجاد شد كه در آنجا فيلسوفان، مورخان تكنولوژى، مورخان كتاب، نظريه پردازان زيبايى شناسى و محققان «اطلاعات و ارتباطات» به هم رسيدند. سوء تفاهمات بسيارى كم و بيش برآشوبنده اين حوزه از تحقيق را دربر گرفته است.رسانه شناسى برخلاف پسوندشX شناسىB، مدعى داشتن منزلت يك علم و حتى كمتر از آن به داشتن چيزى «نو» نيست. (زيرا به خودى خود كشفى نيست). رسانه شناسى بر خلاف ريشه اش، جامعه شناسى نظام هاى رسانه اى تحت عنوانى ديگر نيست. رسانه شناسى درصدد است كاركرد رسانه را در تمام اشكالش از دوران بسيار دور گذشته (از زمان تولد نگارش) و بدون وسوسه شدن با رسانه هاى امروز روشن نمايد.در وهله نخست، X رسانه شناسى Bمسئله اى مربوط به تحليل «كاركرد هاى اجتماعى برتر» (مذهب، ايدئولوژى، هنر، سياست) در پيوندشان با ابزار و رسانه ها/ محيط هاى [Bmilieux]،انتقال و حمل ونقل است. نكته مهم و مركز ثقل اين انديشه، فاصله X فضاى (داخل) بين B است. رسانه شناسى هنوز حوزه مبهمى از تعاملات ميان تكنولوژى و فرهنگ، يا مداخله تكنولوژى هاى ذخيره، انتشار و انتقال X اطلاعات B ما از يك سو و شيوه هاى باور، انديشه و سازماندهى از سوى ديگر است.ما به جايگاهى كه والتر بنيامين ميان پيشگامان رسانه شناسى اشغال مى كند واقفيم. او از اينكه عكاسى يك هنر باشد تعجبى نكرد، بلكه از تغييراتى كه عكاسى در مفهوم هنر ايجاد كرده بود در شگفت شد. يا سابق بر آن شهودات ويكتور هوگو با جمله هميشه برانگيزنده بود كه: «اين آن را خواهد كشت.» فعل «خواهد كشت» در اينجا اهميت زيادى ندارد، اگرچه به طور برجسته اى قابل بحث تر از آن است كه ميان دو چيز ظاهراً دور از هم- كتاب و معمارى- چاپ و پروتستانتيسم پيوند برقرار نماييم. رسانه شناسان از يك سو به اثرات شكل گيرى فرهنگى يك ابداع تكنيكى (نه تنها نگارش، چاپ، تكنولوژى ديجيتال، بلكه تلگراف، دوچرخه يا عكاسى)، و از سوى ديگر به بنيان هاى فنى توسعه اجتماعى يا فرهنگى (علم، مذهب يا تغيير عقايد) علاقه مند هستند.پس علاقه ما نه مربوط به يك موضوع و نه به حوزه اى از امر واقع (مانند رسانه)، بلكه مربوط به رابطه ميان موضوعات يا اين حوزه ها است. ميان نوعى انديشه گرايى و ماديت، يك انديشه و يك ماشين، يك طرح و يك ابزار. اين امر ناشى از ميل به دو بعد است (اين و آن). مطالعه دوچرخه به خودى خود هيچ چيز رسانه شناسى درباره دوچرخه ندارد، جز زمانى كه ارتباط موجود ميان دوچرخه به عنوان يك رويداد و ظهور فمينيسم يا جنبشى در هنر، يا فردگرايى دموكراتيك و غيره آزمون شود. مطالعه ايده يك ملت زمانى «رسانه شناختى» مى شود كه پيوند آن با شبكه هايش _ جاده ها، راه آهن، خطوط پستى، خطوط تلگراف و خطوط برق- بيرون كشيده شود. مطالعه اى در خصوص ميل به جاودانگى به خودى خود قابل قبول است، اما فقط در صورتى رسانه شناسانه خواهد شد كه شخص كوشش كند تا نشان دهد چگونه اين تمايل ذاتى در اثر چاپ، عكاسى، سينما، تلويزيون و به طور خلاصه، وسايل تخيل جمعى، تغيير كرده است.حوزه پيوند هاى كاركردى در اين X مورد B وسيع و متنوع است. مى توان درگير تعامل در درون يك سيستم X ميان سيستم B شد. براى مثال، در مورد كتاب، شيوه بازتوليد چاپى (جنبه تكنيكى) و سازمان درونى متون (جنبه فرهنگى). براى تصوير ثابت، ديجيتالى شدن و عكاسى هنرى (آنچه كامپيوتر براى فيلم انجام داد). يا دوباره، براى سينما، چگونه ويديوى ضبط و پخش بر سينما دوستان اثر مى گذارد. شادى ابداع زمانى افزايش مى يابد كه ما به تعامل ميان سيستم ها بپردازيم. براى مثال، تغييرى كه ظهور عكاسى در نقاشى پديد مى آورد؛ دگرگونى كه پيدايش برق (الكتريسيته) در معمارى ايجاد مى كند (دستگاه بالابر و آسمان خراش)؛ يا پخش مستقيم (مجموعه) تلويزيونى سفر به دور فرانسه (tour de france) كه در آغاز اين قرن توليد شد بر روزنامه هاى چاپى. سرانجام مى توان با در نظر داشتن بيم ها و خطراتى به كنش متقابل ما بين نظام ها (transsystems) پرداخت. براى مثال روابط وابستگى پيوند ميان سفر در يك فضاى بيابانى با مجاهدت توحيدى، فرهنگ چاپى با ابداع سوسياليستى، پخش سينمايى با پيدايش ملت هاى تخيلى. توجه به بازگشت تاثير دغدغه اى صرفاً امروزى نيست. مردم شناسان و جامعه شناسان به ما آموخته اند كه بشر چه چيز هايى را با ابزارهايش ساخته است. تكنولوژيست ها و معرفت شناسان به ما آموخته اند (و نسبتاً به خوبى) كه ابزار چه چيزى را براى بشر انجام مى دهند. تكنولوژى هاى مادى و اشكال نمادين، قطعه هاى جداگانه تشكيل نمى دهند. (جز در ماشين هاى غول پيكر آرمانى از قبيل «بشر عليه ماشين ها»). فرا سوى جايگاه احياشده افتخار مربوط به «تكنولوژى هاى فكرى» (Pierre levy) و ابزار انتقال كه ما را به نظرات گودى، پستمن، لاتور، هاولوك و ديگران مى رساند، رهيافت رسانه شناسانه روزى مى تواند به شيوه جديدى از توصيف جهان و بيان داستان هايى، به دور از دوگانه گرايى موروثى منجر شود. ما مى توانيم با رها كردن تقابل هاى اجدادى كه همانند يك دستگاه كنترل از راه دور، هرچه را مى نويسيم هدايت مى كند، (از اين دوگانگى) فراتر رويم، تقابل هايى مانند: اصل/ كپى، بالقوه/ بالفعل، درونى/ بيرونى، جوهر بنيادى/ پديدار، معنوى/ مادى. اين تسلسل هاى قديمى شده خودشان را دوباره بارها و بارها به اشكال تكنيكى تر ديگر باز توليد مى نمايند، اشكالى از قبيل: واقعى/ مجازى: پشتيبانى/ رمز: علامت/ پيام.اين موضوع به اين دليل نيست كه خدا مرده است. در واقع آنچه كه مرده است الهيات غريزى و نا خود آگاهى است كه ما را وادار مى كند تا در آغاز هر تاريخ، يك مبدا و سپس يك فرايند؛ يك خالق و سپس مخلوقات؛ يك ذات و سپس پديده ها؛ يك هدف آرمانى و سپس ابزار سلطه قرار دهيم. سبك رسانه شناسانه بررسى به اين مسير مشترك بدين گونه حمله مى برد كه نشان دهد خاستگاه چيزى است كه در پايان مشخص مى شود، اينكه رسانه/ محيط خارجى با پيام يكى است و اينكه پيرامون مغز هسته است و اينكه انتقال X يك پيام B دگرگون ساز هم است، و به قولى اينكه ماده خام نوشتار شكل نگارش را ديكته مى كند، و اينكه به طور كلى، امور غايى ما پيرو شكل خارجى ما است.پس اجازه بدهيد اصولى كه ما را راهنمايى مى كنند به شكل مختصرى خلاصه نماييم.۱- تاثير يك ايدئولوژى نمى تواند با اصطلاحات ايدئولوژيكى تحليل شود. پويايى پنهان «كنش ايده ها در تاريخ» جست وجوى اشكال مادى X حمايت ها X و نتايج انتقالشان است.۲- انتشار يا انتقال اطلاعات در زمان، بايد به صورت ريشه اى از ارتباطات يا انتقال اطلاعات در فضا متمايز شود، حتى اگر آنها در واقعيت با يكديگر تركيب شوند.۳- اگر بشر حيوانى است كه تاريخ دارد، پس انتقال مصنوعى و غير زيستى صفات اكتسابى نام ديگرى براى فرهنگ بشر است. حيوانات با يكديگر ارتباط برقرار مى كنند اما آنها را منتشر نمى كنند. (آنها پيام را از طريق علامت مى شناسند، نه از طريق ميراث جمعى آثار).۴-ابزار انتقال، يا ابزار واسط يك نظام نمادين، سرشتى دوگانه دارد: لوازم فنى (سطوح نگارش علائم، شيوه هاى رمز گذارى، ادوات اشاعه) به لوازم سازمانى (نهادها، زبان ها، مناسك) افزوده مى شوند. آنچه كنش انتقال را از كنش ساده ارتباطات متمايز مى كند حضور نهادى سلسله مراتبى (يا سازمان ماديت يافته) به علاوه يك ابزار (يا ماده سازمان يافته) است. براى ترسيم نهايى اين موضوع مى توان گفت كه تجربه گرايى «آمريكايى» متمايل به برترى بخشيدن به جنبه فنى ارتباطات است و جامعه شناسى «اروپايى» متمايل به برترى بخشيدن به جنبه سياسى ارتباطات. (آنگونه كه مكتب فرانكفورت به واقع گرايى سياسى مى نگرد و جنبه فنى را ناديده مى گيرد و مكتب مك لوهان به واقع گرايى فنى نگاه مى كند و از جنبه سياسى در مى گذرد). رسانه شناس به دنبال پيوند دوباره پراكسيس (عمل، تاريخ مادى) و تخنه (دانش نظام مند) است.۵- ابژه انتقال از قبل ساز و كار انتقالش را به وجود نمى آورد. انتقال از پائين، انتقال از بالا را به وجود مى آورد. براى مثال ، همان گونه كه موريس ساكت نشان داده سيما و بيانات مسيح (پيام اصلى الهام بخش) نبود كه به وسيله كليساى حواريون و كشيشان به نسل آينده منتقل شد. سيماى مسيح در طول سه قرن (كه از عيساى احتمالاً نزاره اى (Nazareth) آغاز مى شود) توسط سازمان مسيحيت، از طريق موفقيت در ايجاد ماتريسى فرهنگى (يهودى، يونانى و رومى) به طور استادانه اى ساخته شد. توهم تاريخ گرايانه شامل انتساب يك منشاء (عيسى، ماركس، بودا، فرويد و غيره) به اشكال متاخر باور است.۶- شيوه هاى انتقال نظام هاى نمادين در دوران مدرن از شيوه هاى انتقال فيزيكى جدايى ناپذير است، شيوه هايى كه پيوند آنها يك «فضاى رسانه اى» (media sphere) (به اصطلاح شاكله خاصى در فضا و زمان) را شكل مى دهد كه به صورت فنى تعين مى يابد. ديدگاه رسانه شناسانه كوشش دارد كه ماشين هاى محركه و ماشين هاى نمادين را در بر گيرد. مثل جفت شدن تلگراف و راه آهن بعد از دهه ۱۸۴۰ و اكنون جفت شدن تلفن با ماشين، راديو با هواپيما، تلويزيون با ماهواره و غيره.۷- رسانه يا ابزار انتقال به طور بلافصل با تجربه اى قابل درك مشخص نمى شود. رسانه بايستى با عمل تحليل فكرى ايجاد شود. آنگاه است كه شخص درمى يابد مفهوم رسانه الزاماً به مفهوم محيط ها (در حالى كه به نوعى بوم شناسى فرهنگى اشاره مى كند) باز مى گردد و مفهوم محيط به مفهوم واسطه فنى باز مى گردد (همان گونه كه اين واسطه از پديده تكامل بشرى هميشه در حال پيشرفت پديد مى آيد).هرگاه ديوار بين دو رشته تثبيت شده فرو مى ريزد و مرز ميان آنها محو مى شود، شبكه جديدى براى قرائت ظاهر مى شود. تولد بوم شناسى، ديوار ميان زندگى و بى تحركى را از اين طريق برداشت كه نشان داد نظام هاى پيچيده اى از پيوند ها ميان گونه هاى گياهى و حيوانى از يك سو، و زمينه ها، قلمروها و محيط ( milieux ) از سوى ديگر وجود دارد. به همان شيوه جامعه شناسى، ديوارى كه پديده هاى منفرد (قلمرو فيلسوفان اخلاق) را از پديده هاى جمعى (قلمرو تاريخ نگاران) جدا مى كند، برداشت. فرو ريختن ديوارى كه اصيل از پيش پا افتاده و اشكال عالى تلقى شده (مذهب، هنر، سياست) را از قلمرو هايى كه به نظر پست ترند (مصالح مادى، حاملان نشانه، مجارى انتقال) جدا مى كند، در اينجا سئوال بر انگيز خواهد بود. هدف ما: تخريب ديوارى است كه تكنولوژى را (كه تاكنون در سنت هاى غربى به عنوان ضد فرهنگ تلقى شده ) از فرهنگ (كه تاكنون ضد تكنولوژى تلقى شده) جدا مى كند. تصور مى شود كه هر يك از اين قلمروها عليه يكديگرند. شايد وقت آن باشد كه به طور نظام مندى به يكى از طريق ديگرى، يا به يكى همراه با ديگرى بينديشيم.
<< Home