Mass Communication

Tuesday, August 16, 2005

خاطرات لوئیس بونوئل

لوئيس بونوئل خوب مى دانست از روزنامه ها چه مى خواهد. در آخرين صفحه كتاب «با آخرين نفس هايم» مى خوانيم: «آخرين حسرتم اين است كه نمى دانم پس از من چه پيش خواهد آمد. بايد اعتراف كنم كه يك آرزو برايم باقى مانده است؛ خيلى دلم مى خواهد وقتى كه مردم هر ۱۰ سال يك بار از ميان مرده ها بيرون بيايم، خودم را به يك كيوسك برسانم و با وجود تنفرى كه از رسانه هاى جمعى دارم، چند روزنامه بخرم، اين آخرين آرزوى من است: روزنامه ها را زير بغل بزنم، بعد كورمال كورمال به قبرستان برمى گردم و از فجايع اين جهان باخبر مى شوم. سپس با خاطرى آسوده در بستر امن گور خود دوباره به خواب مى روم.» آرزوى بونوئل تصوير تمام عيارى از برطرف كردن نوعى نياز است. عطش آگاهى بيشتر از شرايط موجود و اوضاعى كه هر كسى در محدوده خودش تجربه اش مى كند، چيزى نيست كه كسى بخواهد آن را كتمان يا تحقير كند. آگاهى از شرايط فاجعه بار در عين ناتوانى و انفعال در برابر آن عين آسودگى است. اصولاً وسوسه انگيزى و جذابيت آگاهى از شرايط با مسئله قدرت گره خورده است. احساس اينكه «هر چه بيشتر بدانى، قدرتمندترى» همان فرضى است كه ته ذهن آدم هاى بسيارى جا خوش كرده. خبرنگاران و روزنامه نگاران حلقه واسط بين قدرت و مردمند. به همين دليل نزديك ترين و آشناترين گروه به روابط و ساختارهاى قدرتمند حوزه هاى كارى شان و نيازهاى درون جامعه هستند. شايد همان نزديكى به قدرت است كه باعث مى شود به تدريج گروهى از آنها جزيى از سيستمى بشوند كه در نگاه اول به نقد آن مشغولند. براى همين است كه نويسندگان كايه دو سينما آغازگران موج نوى سينماى فرانسه مى شوند و از ژورناليسم به فيلمسازى رو مى آورند و از طرف ديگر شان پن آمريكايى براى غلبه بر وسوسه بيشتر دانستن _ چون اعتماد تمام و كمالى به رسانه هاى تصويرى ندارد _ با عنوان خبرنگار به بغداد و تهران مى رود. حتى مى توان تصوير گوياتر اين قضيه را در ثبت نام گروهى از روزنامه نگاران براى انتخابات مجلس يا حضور معاون سردبير يك روزنامه در كابينه به عنوان «وزير فرهنگ و ارشاد اسلامى» يا «سخنگوى دولت» ديد.چارلز فاستركين مشهورترين شخصيت سينمايى و همان كسى كه در انتخاب بهترين فيلم هاى تمام عمر منتقدان و فيلمسازان مدام نامش تكرار مى شود، تجسم ديگرى از همان درهم آغوشى با قدرت است. روزنامه نگارى كه سلطان مطبوعات و ميليونر دورانش مى شود و در ازاى آن عشق و احساس را مى بازد. جالب اينكه ويليام راندولف هرست سلطان مطبوعات آمريكا كه بين خودش و كين شباهت هاى زيادى را ديده بود، تمام تلاشش را به كار گرفت تا از نمايش همشهرى كين (اورسن ولز) جلوگيرى كند، اما موفق نشد. شايد او هم مى بايست به اين نتيجه مى رسيد كه بايد روزنامه نگارى را كنار بگذارد و در حوزه سينما (هنر، قدرت و ثروت قرن بيستم) سرمايه گذارى كند. آگاهى تماشاگران از دنيا و واقعيت هاى چندوجهى زندگى كين نيز به واسطه جست وجوهاى خبرنگار جوان ديگرى صورت مى گيرد. علاقه بى حد و حصر دست يافتن به حقيقت روى ديگر سكه رسيدن به قدرت است. اين مسئله در كنار رمزگشايى از يك سيستم قدرتمند، مواجهه با خطر، پيروزى يا عدم موفقيت در رسيدن به نتيجه نهايى، كنجكاوى و تيزبينى در همه اجزاى زندگى، زندگى خصوصى ناآرام و همواره در معرض تهديد نكاتى است كه باعث مى شوند، خبرنگاران در كنار كارآگاهان خصوصى و پليس ها ليست بلندبالايى از شخصيت هاى سينمايى را به خود اختصاص دهند. تماشاگران مجبور بودند براى شناخت بيشتر و فضاى پرآشوب و دردناك جنگ يا شرايط بحرانى يك كشور با خبرنگاران فيلم هاى شبيه «غلاف تمام فلزى» (استنلى كوبريك)، «سالوادور» (اليور استون)، «كشتزارهاى مرگ» (رولند جافى) يا «آمريكايى آرام» (فيليپ نويس) همراه شوند و در انتها بى اعتنايى اوليه را نداشته باشند.خبرنگار فيلم آدم هاى نازنين (جاسمين ديزدار) حالت افراطى اين قضيه بود. كسى كه پس از تماشاى عمل قطع پاى مجروحى در بوسنى هنگام بازگشت به انگلستان دچار روان پريشى مى شود و مى خواست از پاى خودش خلاص شود. تلاش هاى آل پاچينو در «افشاگر» (مايكل مان) و كين بلانچت در «ورونيكا گورين» (جوئل شوماخر) تحسين برانگيز بود. تلاش هاى لرى فيلينت براى اثبات حقانيت خودش در مردم عليه لرى فيلينت (ميلوش فورمن) همان عنصرى بود كه تماشاگر را تا آخرين لحظه روى صندلى سينما مى نشاند. سخت بود، باور كنيم كه هيچكاك يك خبرنگار را وارد معركه آثارش نكرده باشد (خبرنگار خارجى). اصلاً انگار شخصيت يك خبرنگار همان چيزى بود كه كاملاً در دنياى هيچكاك معنى واقعى خودش را پيدا مى كرد. شايد متفاوت ترين نگاه ها را آنتونيونى در حرفه: خبرنگار (مسافر) و فلينى در زندگى شيرين داشتند. شخصيت اصلى فيلم زندگى شيرين مارچلو پاپاراتزى نام داشت كه بعدها اين لقب به يك اصطلاح رايج تبديل شد. تصوير امروزى ترى از خبرنگاران و ژورناليست ها را مى توان در فيلم هاى «Shatterec Glass» (بيلى رى) و سريال «جنسيت و شهر» ديد كه در يكى روزنامه نگار جوانى ۲۳ گزارش دروغى و جعلى را در مجله هرالدتريبون چاپ مى كند و در ديگرى كرى (سارا جسيكا پاركر) تجربيات خود و دوستانش را هر هفته به صورت يك ستون نيويورك تايمز مى نويسد و در معرض قضاوت خوانندگانش قرار مى دهد.بعد از دوم خرداد روياى بونوئل به عادت هر روزه بخشى از جامعه ما تبديل شد. به همراه انتشار روزنامه جامعه و پس از آن روزنامه هاى ديگر با سر و شكلى تازه، نثرى متفاوت و حضور نسلى جوان، پراميد و تلاشگر در آنها خودمان را ملزم مى ديديم حتى اگر علاقه اى به مطالعه نداريم حتماً تيترهاى روزنامه ها را مرور كنيم. بخشى از سوژه هاى آنها مستقيماً دستمايه ساخت فيلم ها قرار گرفتند مثل گزارش روزنامه خرداد كه به ساخت بمانى (داريوش مهرجويى) و خبر خودكشى يك جوان كه به نوشته شدن فيلمنامه طلاى سرخ توسط عباس كيارستمى منتهى شد. با اين حال تصويرى كه خبرنگاران در اين سال ها از خودشان روى پرده ديدند شباهت چندانى به آنها نداشت. زوج روزنامه نگار فيلم پارتى (على مصفا و هديه تهرانى) _ ساخته سامان مقدم _ يا زوج خبرنگار فيلم قرمز (فريدون جيرانى) به هيچ وجه براى آنها دوست داشتنى نبود. در سال هاى قبل از دوم خرداد دو سه تصوير از خبرنگاران را خوب به ياد مى آوريم. مخملباف در عروسى خوبان شخصيتى داشت به نام حاجى كه پس از كلى عكس از معضلات اجتماع تنها عكس گل آفتاب گردانش در مجله چاپ شد. روزنامه نگار قديمى و بازنشسته (با بازى جلال مقدم) در فيلم دندان مار يا نورى روزنامه نگار (مرحوم هادى اسلامى) در سرب يا خبرنگار تيغ و ابريشم جزء شخصيت هاى مورد علاقه مسعود كيميايى بودند. نكته اينجا بود كه شوخى هاى محمدرضا هنرمند با روزنامه هاى بعد از دوم خرداد و خبرنگاران در موميايى ۳ به مراتب دلنشين تر از حرف هاى رو به دوربين شخصيت هاى فيلم اعتراض (مسعود كيميايى) در مورد روزنامه نگاران از آب درآمده بود. حتى مى توانيم به اين اشاره كنيم كه على حاتمى در مجموعه تلويزيونى هزاردستان به خوبى نشانمان داد كه جامعه ما پتانسيل ترور يك روزنامه نگار را (متين السلطنه سردبير روزنامه عصر جديد با بازى پرويز پورحسينى) دارد. تلويزيون هم در كيف انگليسى (ضياءالدين درى) روزنامه نگاران اصلاح طلب را نشانه رفته بود. به نظر مى رسد روزنامه نگارى (خبرنگارى) و فيلم رابطه اى متقابل دارند، با هم حرف مى زنند و از خلال مكالمه آنها است كه لذتى عظيم نصيب ما مى شود.