آيزايا برلين "فيلسوف تضادهاي ارزشي
آيزايا برلين از جمله متفكران سياسي بسيار مهم در قرن بيستم است. خوشبختانه اثر بسيار مهم برلين تحت عنوان «چهار مقاله در باب آزادي» در ايران به چاپ رسيده و يك بررسي بسيار مهم از انديشه او نيز توسط جان گري در بازار كتاب موجود است. اما متاسفانه براي كساني كه آشنايي زيادي با انديشه برلين ندارند استفاده از اين دو منبع ممكن نيست، زيرا برلين بسيار سخت نويس است و شرحي كه از آؤار برلين هم چاپ شده است اگر سخت تر نباشد آسانتر از آؤار خود برلين نيست . بنابراين مناسب ديديم كه سرفصل آيزايا برلين از دايره'المعارف فلسفه راتلج را ترجمه و براي علاقه مندان ارايه كنيم .
برلين در جايي گفته بود كه در سال 1945 تصميم گرفت فلسفه را كنار بگذارد. چيزي كه تا آن زمان بر روي آن كار كرده بود : تاريخ سير انديشهها. بعضي از شناخته شدهترين كارهاي او مربوط به تاريخ سير انديشه ها هستند ، اما درواقع او همزمان به نوشتن در زمينه فلسفه و تلاش براي پاسخ دادن به سووالات فلسفي در آؤار تاريخي خود ميپرداخت .
آؤار عمده او در زمينه فلسفه عبارتند از فلسفه سياسي و مخصوصا نظريه ليبراليسم . او بر تفاوت بين مفهوم «مثبت» و «منفي» آزادي تاكيد داشت : مفهوم منفي آن همان روايت هابزي است كه به عدم وجود قيود و موانع اشاره دارد و مفهوم مثبت آن مرتبط است با انديشه خودگرداني كه براي مثال در آؤار روسو عنوان شده است كه برلين اين مفهوم از آزادي را به صورت سياسي خطرناك ميداند. نگرش هاي ضد ناكجاآباد گرايي سياسي او بويژه در نظريهاش درباره تضاد اجباري ميان ارزشها تجلي يافته است أ اين تضاد كاهش ناپذير «پلوراليسم ارزشها» ممكن است مهمترين خدمت او به فلسفه باشد اگرچه او اين مفهوم را بيشتر در طي تاريخ نگاريها بررسي كرده است تا در معنا شناسي و اپيستمولوژي . او همچنين خود را در مقابل نگرش ناگزيري تاريخي و موافق مفهوم ضد جبرگرايي و اراده آزاد قرار داده است .
آيزا برلين در شهر ريگا واقع در كشور لاتويا به دنيا آمد . خانواده او در 1919 به انگلستان مهاجرت كرد ، جايي كه آيزايا برلين در آنجا تحصيل كرد و زندگي خود را ادامه داد. او در ابتدا در حوزه فلسفه عمومي تحصيل مي كرد و در سالهاي دهه 1930 با آير، آستين و ديگران در مباحث مربوط به دانش و معنا كه به واسطه گرايشهاي پوزيتويستي آن زمان داغ بود شركت مي كرد . برلين هيچگاه تحت تاؤير پوزيتويستها قرار نگرفت . دركنار مخالفت واقعگرايانه او با تحليلهاي زباني كه در باب جملات مرتبط با چيزهاي غيرقابل رويت صورت ميگرفت، نگرش عملگرايانه و عدم تلاش براي بررسي تاريخي مسائل را نيز مقابله ميكرد. اما در مقابل پارادوكس بزرگ در انديشه برلين اين است كه پوزيتويستي ترين مفهومي كه در انديشه او تا به انتها باقي ماند تعريفش از فلسفه بود كه او آن را پرداخت به سوالهايي مي دانست كه راه حلهاي علوم پيشيني و تجربي را به چالش مي كشند. ديگر تاؤير پوزيتويسم در آراي او را مي توان تفكيك واضحي دانست كه او بين علايق فلسفي و تاريخي خود قايل بود.
او در آؤار خود درباره تاريخ انديشهها توجه بسيار همدلانهيي با متفكراني مثل ويكو و هردر داشت كه بر تفاوتهاي فرهنگي در طي تاريخ تاكيد داشتند، اعتقاد داشتند كه شيوه هاي ديگر زندگي را بايد از درون مطالعه كرد و در مقابل گرايشهاي عصر روشنگري و نگرشهاي عقلاني كه سعي در كاهش علايق به ارزشهاي پذيرفته شده در جوامع مختلف داشتند مقاومت ميكردند. او مخالف بود كه طبيعت ؤابت و غير قابل تغييري براي انسان وجود دارد. در عين حال همزمان با هرگونه نسبي گرايي مخالف بود .
او در ارتباط با بررسي جوامع ديگر مي پذيرد كه محدوديتها ، تواناييها، احساسات و اعتقادات مشتركي در ميان انسانها وجود دارد كه بدون آنها ما نمي توانستيم اين جوامع را بررسي كنيم . اذعان به غير ؤابت بودن طبيعت بشر در درجه اول مي گويد كه بسياري از روشهاي متجلي كردن اين تواناييهاي وجود دارند كه با هم متفاوت بوده و هيچ روشي نيست كه به صورت متعارفي صحيحتر از مابقي باشد . دوم اينكه شيوه هاي متفاوت اين متجلي كردن ها با هيچ روشي به جز مطالعات تاريخي به دست نخواهد آمد . سوم اينكه اين دو نكته باعث خواهند شد كه در آينده هيچ تحقق عيني در جهت تواناييها و امكانات بشري ، آن گونه كه انديشههاي هگلي و ماركسيستي اذعان مي كنند اتفاق نيفتد .
در نگرش برلين مشخا نيست كه چه ميزان لازم است تا ما بتوانيم يك تصوير قطعي از تواناييهاي انسان بهوجود آوريم . از طرف ديگر ، برلين به همراه نويسندگان مورد علاقه اش معتقد است كه تفاوتهاي غير قابل انتظاري مانند سبكهاي متعدد هنري در ميان سبكهاي متفاوت زندگي وجود دارد. در عين حال ، ما به واسطه ارزشهاي موجود در شيوه هاي زندگي مي توانيم آنها را بشناسيم و برلين در تمامي آؤار خود سعي دارد بگويد كه اگرچه شكلهاي فرهنگي متعددند اما ارزشهاي موجود در درون شكلهاي فرهنگي محدود و در واقع معدود هستند. اگر اين گونه باشد، بايد بگوييم كه مي توان تعبيري از طبيعت بشري به دست دهيم كه بتواند در نماي كلي تشريح كند كه چرا تعداد معدودي از ارزشهاي مشخا ميتوانند در فرهنگهاي انساني تجلي پيدا كنند .
آزادي
برلين مسائل زيادي را درباره آزادي بررسي كرده است : با ايده موجبيت تاريخي به مخالفت برخاسته و با نظريات تطبيق گرايانه موجبيت مقابله كرده. اما او براي عقايدش درباره آزادي به عنوان يك ارزش خاص سياسي و بويژه براي تفكيك قايل شدن مابين مفهوم مثبت و منفي آزادي مشهور است. آزادي منفي به صورت سنتي در نگرش هابز و لاك به عنوان فقدان محدوديت و مداخله خارجي تعريف شده است . آزادي منفي هم به عنوان خودسروري و متجلي كردن خود ، يعني دو مسالهيي كه بخوبي از هم قابل تفكيك نيستند فهميده مي شود .
بسيار مهم است كه متوجه باشيم اين تنها يك تفكيك ساده بين دو مفهوم سياسي نيست بلكه يك تفكيك سياسي است كه به دليل دو شيوه متفاوت از انديشه سياسي به وجود آمده است . براي مثال اين تفكيك تنها يك تفكيك مابين آزادي از و آزادي براي نيست . بلكه براي نمونه آزادي منفي به صورت كلي آزادي از دخالت هدفمندانه و آگاهانه را پوشش ميدهد و آزاديهاي مشهور بعد از جنگ در سياست ليبرال مثل آزادي از نياز ، بيماري و بيكاري را شامل نمي شود . برلين مخالفتي با اهداف مندرج در چنين نگرشي ندارد بلكه در چهارچوب كلي پلوراليسم ترجيح مي دهد كه اين اهداف در چارچوب ارزشهايي به جز آزادي مثل رفاه و برابري گنجانده شوند . علاوه براين آزادي منفي شامل آزادي از اجبار دروني نمي شود. اين آزادي بيشتر بايد به عنوان يك تمايل اخلاقي يا روانشناسانه تعبير شود تا يك مفهوم سياسي . به هر صورت برلين اين مفهوم از آزادي را در مقابل مفهوم مثبت از آزادي قرار مي دهد و به دقت به اين نكته اشاره مي كند كه در نگرش او آزادي مثبت يك مفهوم سياسي است كه مشتاق محتواي اخلاقي بالايي است . آزادي منفي نيز مي تواند طوري تعريف شود كه شامل آزادي از دستكاري سياسي هم بشود اما در چارچوب بزرگت
ري كه حتي در مفاهيم روزمره با عنوان عوامل محدود اما آزاد در عمل معرفي ميشود. اما نمي توان آزادي منفي را بگونهيي تعريف كرد كه آزادي از اراده ايدئولوژيك يا آگاهي كاذب هم بشود كه به وضوح جزيي از آزادي مثبت هستند.
ريسماني كه تمامي اين مجموعهها و محدوديتها را با هم مرتبط مي سازد اين است كه به نظر مي رسد آزادي منفي تا حدودي در تعريف خود هنجاري مطرح شده است. البته آزادي منفي يك ارزش است و بنابراين با خود يك هنجار و ارزيابي ارزشي را به همراه مي آورد اما برلين با آگاهي نسبت به محتويات آن سعي دارد تا حد امكان ساير ايدههاي هنجاري و ارزيابي هاي ديگر را از آن حذف كند . اين مساله مخصوصا در جايي آشكار مي شود كه برلين به مساله كلاسيكي مي پردازد كه در آن مي گويند اگر آزادي با مقايسه ميزان نيازها با تواناييهاي ممكن براي تحقق بخشيدن به آنها سنجيده شود ، مي توان نتيجه گرفت كه مي توان آزادي را با كاهش نيازهاي عوامل موجود در اجتماع افزايش داد همانگونه كه ميتوان آن را به واسطه افزايش تواناييها نيز افزايش داد. برلين اين مساله را با توسل به امور ممكن و همچنين تمايلات پاسخ ميدهد. اين استدلال بر پايه اين اصل شكل گرفته است كه اگر هيچ محدوديتي بر آنچه يك عامل مي تواند اراده كند گذارده نشود آزادي همگان به يك ميزان محدود خواهد شد . به نظر مي رسد كه برلين سعي دارد بيشتر با مواجهه با اين مشكل مساله را حل كند به جاي اينكه بخواهد به ميزان آزادي
توسل جويد كه بر اين تاكيد دارند كه يك عامل بايد از نظر اخلاقي و عقلاني چه چيزي را بايد بخواهد يا اينكه بايد انتظار داشته باشد كه عقلا جامعه بايد چه تمايلاتي را پاسخ بگويد.
برلين در جايي گفته بود كه در سال 1945 تصميم گرفت فلسفه را كنار بگذارد. چيزي كه تا آن زمان بر روي آن كار كرده بود : تاريخ سير انديشهها. بعضي از شناخته شدهترين كارهاي او مربوط به تاريخ سير انديشه ها هستند ، اما درواقع او همزمان به نوشتن در زمينه فلسفه و تلاش براي پاسخ دادن به سووالات فلسفي در آؤار تاريخي خود ميپرداخت .
آؤار عمده او در زمينه فلسفه عبارتند از فلسفه سياسي و مخصوصا نظريه ليبراليسم . او بر تفاوت بين مفهوم «مثبت» و «منفي» آزادي تاكيد داشت : مفهوم منفي آن همان روايت هابزي است كه به عدم وجود قيود و موانع اشاره دارد و مفهوم مثبت آن مرتبط است با انديشه خودگرداني كه براي مثال در آؤار روسو عنوان شده است كه برلين اين مفهوم از آزادي را به صورت سياسي خطرناك ميداند. نگرش هاي ضد ناكجاآباد گرايي سياسي او بويژه در نظريهاش درباره تضاد اجباري ميان ارزشها تجلي يافته است أ اين تضاد كاهش ناپذير «پلوراليسم ارزشها» ممكن است مهمترين خدمت او به فلسفه باشد اگرچه او اين مفهوم را بيشتر در طي تاريخ نگاريها بررسي كرده است تا در معنا شناسي و اپيستمولوژي . او همچنين خود را در مقابل نگرش ناگزيري تاريخي و موافق مفهوم ضد جبرگرايي و اراده آزاد قرار داده است .
آيزا برلين در شهر ريگا واقع در كشور لاتويا به دنيا آمد . خانواده او در 1919 به انگلستان مهاجرت كرد ، جايي كه آيزايا برلين در آنجا تحصيل كرد و زندگي خود را ادامه داد. او در ابتدا در حوزه فلسفه عمومي تحصيل مي كرد و در سالهاي دهه 1930 با آير، آستين و ديگران در مباحث مربوط به دانش و معنا كه به واسطه گرايشهاي پوزيتويستي آن زمان داغ بود شركت مي كرد . برلين هيچگاه تحت تاؤير پوزيتويستها قرار نگرفت . دركنار مخالفت واقعگرايانه او با تحليلهاي زباني كه در باب جملات مرتبط با چيزهاي غيرقابل رويت صورت ميگرفت، نگرش عملگرايانه و عدم تلاش براي بررسي تاريخي مسائل را نيز مقابله ميكرد. اما در مقابل پارادوكس بزرگ در انديشه برلين اين است كه پوزيتويستي ترين مفهومي كه در انديشه او تا به انتها باقي ماند تعريفش از فلسفه بود كه او آن را پرداخت به سوالهايي مي دانست كه راه حلهاي علوم پيشيني و تجربي را به چالش مي كشند. ديگر تاؤير پوزيتويسم در آراي او را مي توان تفكيك واضحي دانست كه او بين علايق فلسفي و تاريخي خود قايل بود.
او در آؤار خود درباره تاريخ انديشهها توجه بسيار همدلانهيي با متفكراني مثل ويكو و هردر داشت كه بر تفاوتهاي فرهنگي در طي تاريخ تاكيد داشتند، اعتقاد داشتند كه شيوه هاي ديگر زندگي را بايد از درون مطالعه كرد و در مقابل گرايشهاي عصر روشنگري و نگرشهاي عقلاني كه سعي در كاهش علايق به ارزشهاي پذيرفته شده در جوامع مختلف داشتند مقاومت ميكردند. او مخالف بود كه طبيعت ؤابت و غير قابل تغييري براي انسان وجود دارد. در عين حال همزمان با هرگونه نسبي گرايي مخالف بود .
او در ارتباط با بررسي جوامع ديگر مي پذيرد كه محدوديتها ، تواناييها، احساسات و اعتقادات مشتركي در ميان انسانها وجود دارد كه بدون آنها ما نمي توانستيم اين جوامع را بررسي كنيم . اذعان به غير ؤابت بودن طبيعت بشر در درجه اول مي گويد كه بسياري از روشهاي متجلي كردن اين تواناييهاي وجود دارند كه با هم متفاوت بوده و هيچ روشي نيست كه به صورت متعارفي صحيحتر از مابقي باشد . دوم اينكه شيوه هاي متفاوت اين متجلي كردن ها با هيچ روشي به جز مطالعات تاريخي به دست نخواهد آمد . سوم اينكه اين دو نكته باعث خواهند شد كه در آينده هيچ تحقق عيني در جهت تواناييها و امكانات بشري ، آن گونه كه انديشههاي هگلي و ماركسيستي اذعان مي كنند اتفاق نيفتد .
در نگرش برلين مشخا نيست كه چه ميزان لازم است تا ما بتوانيم يك تصوير قطعي از تواناييهاي انسان بهوجود آوريم . از طرف ديگر ، برلين به همراه نويسندگان مورد علاقه اش معتقد است كه تفاوتهاي غير قابل انتظاري مانند سبكهاي متعدد هنري در ميان سبكهاي متفاوت زندگي وجود دارد. در عين حال ، ما به واسطه ارزشهاي موجود در شيوه هاي زندگي مي توانيم آنها را بشناسيم و برلين در تمامي آؤار خود سعي دارد بگويد كه اگرچه شكلهاي فرهنگي متعددند اما ارزشهاي موجود در درون شكلهاي فرهنگي محدود و در واقع معدود هستند. اگر اين گونه باشد، بايد بگوييم كه مي توان تعبيري از طبيعت بشري به دست دهيم كه بتواند در نماي كلي تشريح كند كه چرا تعداد معدودي از ارزشهاي مشخا ميتوانند در فرهنگهاي انساني تجلي پيدا كنند .
آزادي
برلين مسائل زيادي را درباره آزادي بررسي كرده است : با ايده موجبيت تاريخي به مخالفت برخاسته و با نظريات تطبيق گرايانه موجبيت مقابله كرده. اما او براي عقايدش درباره آزادي به عنوان يك ارزش خاص سياسي و بويژه براي تفكيك قايل شدن مابين مفهوم مثبت و منفي آزادي مشهور است. آزادي منفي به صورت سنتي در نگرش هابز و لاك به عنوان فقدان محدوديت و مداخله خارجي تعريف شده است . آزادي منفي هم به عنوان خودسروري و متجلي كردن خود ، يعني دو مسالهيي كه بخوبي از هم قابل تفكيك نيستند فهميده مي شود .
بسيار مهم است كه متوجه باشيم اين تنها يك تفكيك ساده بين دو مفهوم سياسي نيست بلكه يك تفكيك سياسي است كه به دليل دو شيوه متفاوت از انديشه سياسي به وجود آمده است . براي مثال اين تفكيك تنها يك تفكيك مابين آزادي از و آزادي براي نيست . بلكه براي نمونه آزادي منفي به صورت كلي آزادي از دخالت هدفمندانه و آگاهانه را پوشش ميدهد و آزاديهاي مشهور بعد از جنگ در سياست ليبرال مثل آزادي از نياز ، بيماري و بيكاري را شامل نمي شود . برلين مخالفتي با اهداف مندرج در چنين نگرشي ندارد بلكه در چهارچوب كلي پلوراليسم ترجيح مي دهد كه اين اهداف در چارچوب ارزشهايي به جز آزادي مثل رفاه و برابري گنجانده شوند . علاوه براين آزادي منفي شامل آزادي از اجبار دروني نمي شود. اين آزادي بيشتر بايد به عنوان يك تمايل اخلاقي يا روانشناسانه تعبير شود تا يك مفهوم سياسي . به هر صورت برلين اين مفهوم از آزادي را در مقابل مفهوم مثبت از آزادي قرار مي دهد و به دقت به اين نكته اشاره مي كند كه در نگرش او آزادي مثبت يك مفهوم سياسي است كه مشتاق محتواي اخلاقي بالايي است . آزادي منفي نيز مي تواند طوري تعريف شود كه شامل آزادي از دستكاري سياسي هم بشود اما در چارچوب بزرگت
ري كه حتي در مفاهيم روزمره با عنوان عوامل محدود اما آزاد در عمل معرفي ميشود. اما نمي توان آزادي منفي را بگونهيي تعريف كرد كه آزادي از اراده ايدئولوژيك يا آگاهي كاذب هم بشود كه به وضوح جزيي از آزادي مثبت هستند.
ريسماني كه تمامي اين مجموعهها و محدوديتها را با هم مرتبط مي سازد اين است كه به نظر مي رسد آزادي منفي تا حدودي در تعريف خود هنجاري مطرح شده است. البته آزادي منفي يك ارزش است و بنابراين با خود يك هنجار و ارزيابي ارزشي را به همراه مي آورد اما برلين با آگاهي نسبت به محتويات آن سعي دارد تا حد امكان ساير ايدههاي هنجاري و ارزيابي هاي ديگر را از آن حذف كند . اين مساله مخصوصا در جايي آشكار مي شود كه برلين به مساله كلاسيكي مي پردازد كه در آن مي گويند اگر آزادي با مقايسه ميزان نيازها با تواناييهاي ممكن براي تحقق بخشيدن به آنها سنجيده شود ، مي توان نتيجه گرفت كه مي توان آزادي را با كاهش نيازهاي عوامل موجود در اجتماع افزايش داد همانگونه كه ميتوان آن را به واسطه افزايش تواناييها نيز افزايش داد. برلين اين مساله را با توسل به امور ممكن و همچنين تمايلات پاسخ ميدهد. اين استدلال بر پايه اين اصل شكل گرفته است كه اگر هيچ محدوديتي بر آنچه يك عامل مي تواند اراده كند گذارده نشود آزادي همگان به يك ميزان محدود خواهد شد . به نظر مي رسد كه برلين سعي دارد بيشتر با مواجهه با اين مشكل مساله را حل كند به جاي اينكه بخواهد به ميزان آزادي
توسل جويد كه بر اين تاكيد دارند كه يك عامل بايد از نظر اخلاقي و عقلاني چه چيزي را بايد بخواهد يا اينكه بايد انتظار داشته باشد كه عقلا جامعه بايد چه تمايلاتي را پاسخ بگويد.
<< Home