عوامل موثر در نابهنجار بودن رفتار
شايد سال ها پيش در بيمارستان هايى كه بيماران اسكيزوفرنيك مزمن روزهايشان را همچون گياهان سپرى مى كردند و پرستاران كت هاى سفيدى به تن داشتند، جدا كردن بيماران از افراد سالم آسان بود،اما امروزه ممكن است شما در تشخيص بيماران دچار مشكل شويد، با وجود اين، باز هم افراد به اين خاطر بيمار تلقى مى شوند كه در نظر عده اى، واجد رفتارهايى عجيب و غريب يا نابهنجار هستند.
رفتار چه موقع نابهنجار يا عجيب و غريب احساس خواهد شد؟ عده اى از نظريه پردازان بر اين عقيده اند كه در حقيقت هيچ رفتارى به خودى خود نابهنجار و غيرطبيعى نيست و نابهنجارى تنها در يك زمينه اجتماعى معنادار خواهد بود. هنگامى كه در خانه خود تنها هستيم هر كارى كه دلمان مى خواهد مى توانيم انجام دهيم، مى توانيم بنشينيم و در روياهايمان فرو رويم، با ميز و صندلى حرف بزنيم و يا در خصوص خلق اثرمان كه منجر به دريافت جايزه نوبل ادبى شده سخنرانى كنيم، اما اگر هر يك از اين رفتارها را در كلاس و جلوى ديگران انجام دهيم، در صورتى كه مطمئن باشند كه شوخى نمى كنيم فكر خواهند كرد كه ديوانه شده ايم، نه صرفاً به خاطر آن چه انجام داده ايم، بلكه به خاطر آن كه آن را در جاى نامناسبى انجام داده ايم.
در فرهنگ هاى مختلف نيز ممكن است با وضع مشابهى روبه رو شويم. اعمالى كه در فرهنگى بهنجار، مورد انتظار و حتى مطلوب هستند ممكن است در فرهنگى ديگر نامطلوب و حتى انحرافى به حساب آيند. مثلاً در ميان مردم يانامامو آمريكاى جنوبى حيوانات خوراكى قبل از پختن هرگز پوستشان كنده نمى شود، آنها صرفاً پس از آن كه امعا و احشايشان بيرون آورده مى شود روى آتش قرار مى گيرند و با پر يا پشم و سر و پنجه و .... كباب شده و آن گاه به وسيله دست تكه تكه و خورده مى شوند. در حالى كه اين عمل براى يك شهرنشين متمدن ممكن است خيلى عجيب به نظر برسد. بنابراين قراردادهاى خاص، موقعيت هاى اجتماعى و هنجار هاى عمومى هر فرهنگى تا حدى زيادى در تعريف آن چه نابهنجار است و غيرطبيعى به نظر مى رسد، نقش دارند.
معيار ديگرى كه مى تواند مبناى تعريف رفتار نابهنجار قرار گيرد كميت رفتار است، بنابراين مقدار يا كميت رفتار نيز در تعريف نابهنجارى داخل مى شود، به عنوان مثال هر كسى با عصبى شدن و مضطرب شدن آشنايى دارد و هيچ يك از ما به طور كامل از چنين احساساتى رها نيستيم، اما برخى از افراد به عنوان روان آزرده بر چسب مى خورند، به خاطر آن كه احساسات اضطراب يا عصبيت آنها شديد و مداوم است . در اين موارد تفاوتى بين حالت بهنجار و نوروتيك (روان آزرده) وجود ندارد جز تفاوت در مقدار. به عنوان مثال ديگر، عادت آواز خواندن را كه معمولاً همراه با احساسات شادمانه است در نظر بگيريد. اگر شخصى در تنهايى يا هنگامى كه ديگران نيز مشغول آواز خواندن هستند آواز بخواند طبيعى به نظر مى رسد، اما اگر اين شخص تمام اوقات در خيابان، در كلاس درس و خلاصه هر جا و هر زمانى اين عمل را انجام دهد ديگر اين رفتار بهنجار نخواهد بود.
به طور كلى اين كه، هر رفتار بر روى پيوستارى قرار دارد، وقتى كه در شخصى فقدان كامل رفتارى كه در اغلب مردم ديده مى شود، وجود داشته باشد، وضعيت او نابهنجار تلقى مى شود. از سوى ديگر، اگر وى صرفاً بر اين رفتار تمركز نمايد و به ندرت رفتارهاى ديگر از وى سرزند نيز نابهنجار خواهد بود. در ميان اين دو حد انتهايى حالات بهنجار را داريم، البته با بررسى هاى دقيق تر متوجه خواهيم شد كه در بسيارى موارد مرز قاطع و مشخصى ميان رفتار بهنجار و نابهنجار وجود ندارد. حال اين سئوال پيش مى آيد كه با وجود مشكلات در سر راه تعريف و متمايز كردن رفتار نابهنجار، اصلاً چرا متخصصان خودشان را براى ارائه يك تعريف مناسب و تصحيح و تكميل تعاريف مختلف تا به اين حد به دردسر مى اندازند؟ برخى دلايل اين كار به گونه اى موجز توسط اولمن وكراسز تشريح شده است:
«بسيارى از قوانين مهم اجتماعى بر مبناى تعريف رفتارها و ميزان انحراف آنها از هنجار بنا شده است. تصميمات اجتماعى و قانونى در خصوص مسئوليت اعمال، صلاحيت، بسترى شدن و ... براساس بهنجارى و نابهنجارى اتخاذ مى شود. تعريف نابهنجارى همچنين براى تحقيقات ضرورى است. چنان چه يك گروه از اشخاص به وضوح قابل تميز به عنوان بهنجار و گروه ديگر به عنوان نابهنجار باشند آن گاه دو گروه مى توانند مقايسه شوند و از لحاظ بيوشيميايى، تاريخچه زندگى يا ساير تفاوت ها مورد شناسايى قرار گيرند و موضوعاتى براى مطالعات بعدى فراهم آورند و به اين ترتيب بهبود روش ها و درمان ها و برنامه هاى پيشگيرى ميسر خواهد شد.»
اصطلاح بهنجار در زبان انگليسى به شكل صحيح و موجهى حداقل در ۴ معنا به كار برده مى شود كه عبارتند از : هنجار ارزشى، هنجار آمارى، هنجار فردى و هنجار نمونه شناختى. در هنجار ارزشى يك حال ايده آلى به عنوان بهنجار تلقى شود. بنابراين مثلاً در جمله «داشتن دندان هاى بى نقص بهنجار است» اصطلاح بهنجار در يك معناى ارزشى استعمال شده و نمايانگر يك حالت ايده آلى است چرا كه در عمل، اغلب مردم حداقل تا حدودى واجد عيوبى در دندان هاى خود بوده و هستند. هنجار آمارى كه هنجار توجيهى در حوزه علوم است نابهنجارى را به عنوان حد دور افتادن از طيف ميانگين بر مى شمارد. مثلاً اگر متوسط معمول قد مردان ۱۷۰ سانتى متر باشد طول قدهاى ۱۵۰ سانتى متر و ۱۹۰ سانتى متر هر دو از لحاظ هنجار آمارى، نابهنجار تلقى خواهند شد.
هنجار فردى به سطح مستمرى از عملكرد اشاره دارد كه فرد در خلال زمان در آن سطح عمل مى كرده است. پس از يك ضربه مغزى، شخص ممكن است كاهشى در سطح هوشى را تجربه نمايد كه اگر چه قطعاً پسرفتى نسبت به وضعيت پيشين است اما ممكن است همچنان براساس هنجار آمارى نابهنجارى محسوب نگردد (به عنوان مثال كاهشى در ضريب هوشى از۱۲۵ به ۱۰۵) . هنجار نمونه شناختى و به عبارت دقيق تر نابهنجارى نمونه شناختى اصطلاح لازمى است براى توصيف شرايطى كه اگر چه فرد براساس ملاك هاى بالا بهنجار تلقى شود، اما با وجود بر اين ممكن است نابهنجار و شايد حتى بيمار باشد. مثالى كه موبرى و همكارانش براى اين مورد ذكر مى كنند بيمارى عفونى پينتا (Pinta) است. لكه لكه شدن پوست، ناشى از اين بيمارى توسط اعضا قبيله اى در آمريكاى جنوبى به عنوان ملاك ارزش براى شخص مبتلا محسوب مى شود! تا حدى كه غيرمبتلايان از قبيله رانده مى شوند . بنابراين مبتلا بودن به بيمارى براساس ملاك آمارى يا فردى بهنجار است در حالى كه در واقع آسيب شناختى است.
هر يك از ملاك هاى فوق در تمايز قائل شدن بين بهنجار و نابهنجار واجد نقاط قوت و در عين حال محدوديت هاى خاص خود هستند و كماكان مرزهاى بهنجارى و نابهنجارى در موارد قابل توجهى مه آلود است.در مورد بر چسب هاى تشخيص چه مى توان گفت؟شخصى كه در يك بيمارستان روانى مورد بررسى و معاينه قرار مى گيرد ممكن است بر چسبى مبنى بر بيمارى و اختلال خاصى براى وى مطرح شود. اگر چه در اغلب موارد لازم است تا جهت اقدامات بعدى به اين تشخيص اعتماد كرد. با وجود بر اين توجه به نكاتى در اين خصوص ضرورى است:
نخست آن كه، اگر چه تشخيص از سوى يك متخصص مطرح شده است، اشخاص توسط افراد غيرحرفه اى _ والدين ، مسئولان مدرسه، پليس، همسايه ها يا خود بيماران _ به كلينيك آورده مى شوند، افرادى كه آموزش حرفه اى نديده اند تا حد زيادى در ميزان تحملشان در برابر رفتارهاى نابهنجار يا انحرافى متفاوت هستند، بدين معنا كه ممكن است فردى حتى با رفتارهاى نامتناسب فراوان به دليل تحمل و چشم پوشى و يا بى توجهى اطرافيان به كلينيك معرفى نشود در حالى كه فرد ديگرى با حد بسيار كمترى از اين علايم به دليل حساسيت اطرافيان جهت بررسى به متخصص ارجاع شود. بنابراين مراجعه به كلينيك لزوماً به معناى نابهنجارى نيست همان گونه كه افرادى كه به كلينيك مراجعه نكرده اند، الزاماً فاقد رفتارهاى نابهنجار نيستند.دوم آن كه تشخيص هاى روانپزشكى ممكن است در مواردى از يك متخصصن تا متخصص ديگر متفاوت باشد.
دو متخصص معمولاً در خصوص مقوله هاى عمده از قبيل اين كه فرد واجد اختلال وخيم روانى است يا يك اختلال شخصيت، اتفاق نظر دارند، اما در حوزه هاى ظريف تر خصوصاً در موارد مرزى ممكن است اين اتفاق نظر وجود نداشته يا ضعيف باشد.در كنار رويكردهاى قائل به طرح تشخيص و تمايز بين سلامت و بيمارى، همچنان ديدگاه هايى نيز وجود دارند كه به درجات مختلف مخالف با اين روند و پروسه بر چسب زدن مى باشند، پيتر سدويك (۱۹۸۱) يكى از نمايندگان راديكال اين ديدگاه است. وى معتقداست كه: «مفهوم بيمارى اختراع بشر است...
در طبيعت، بيمارى يا ناخوشى وجود ندارد.» او به اين نكته اشاره مى نمايد كه انسان ها آفت سيب زمينى را تنها به اين خاطر كه خواهان رشد سيب زمينى هستند به عنوان بيمارى توصيف مى كنند حال اگر فردى بخواهد به جاى سيب زمينى پارازيت ها را پرورش دهد ديگر آفتى وجود نخواهد داشت، بلكه فقط سيب زمينى غذاى لازم جهت رشد آن به اصطلاح پارازيت ها خواهد بود.
«بشر در چارچوب تمايلات خود محورانه اش هر گونه شرايط طبيعى را كه تسريع كننده مرگ (يا منجر به شكست در كاركرد بر طبق قواعد معين) در شمار محدودى از انواع بيولوژيك (خود انسان، حيوانات خانگى و يا انواع ديگر حيوانات و گياهانى كه براى سود يا لذت خود پرورش مى دهد) مى شود را به عنوان ناخوشى يا بيمارى نام نهاده است.»
اما قائلان به طرح تشخيص معتقدند كه تشخيص چيزى فراتر از يك كلمه صرف برگرفته شده از هوا و چسبانده شده به بيمار مستاصل بوده كه واجد معانى و استلزام هايى است در خصوص پيشينه هاى حالت كنونى، ساير بيمارى هاى مشابه و مهم تر از همه درباره آن چه احتمالاً در آينده براى بيمار پيش خواهد آمد و بنابراين آن چه بايد براى وى انجام داد. در ضمن، تشخيص ابزارى براى ارتباط ميان متخصصان است كه البته مى بايست به جاى يك كلمه منفرد كه به شكل منحصر به فردى به كار برده مى شود به صورت فرمول بندى كاملى ارائه شود.
۱.Sims.A. Symptoms in the mind(1995).
London:WBCBookmanufactures Ltd.
۲.Hashemian.K.Readings in psychology(1998).Tehran: SA
<< Home