Mass Communication

Saturday, July 23, 2005

نگاهى به ارتش دولت فاشيستى اسپانيا در دهه ۱۹۳۰

از سال ۱۹۲۳ تا ۱۹۳۰ ژنرال «پريمودو ريورا» ديكتاتورى نظامى را بر اسپانيا تحميل كرد و از مقام خويش دست برنداشت مگر آن گاه كه دريافت پادگان هاى نظامى با او به مخالفت برخاسته اند. در همين احوال جنگ مراكش با آنكه از نظر نظامى فاجعه بود، ليكن از سال ۱۹۰۹ تا ۱۹۲۷ افتخارها و عظمت هاى متعدد نصيب ارتش ساخته بود. در اولين جمهورى (۱۹۳۳-۱۹۳۱) آزانا مبارز جمهوريخواه بسيار فعال به مقام وزارت جنگ مى رسد. وى به كاستن قدرت ارتش مصمم مى شود و با استعداد جمله پردازى معمول خويش اعلام داشت كه به «سائيدن» گروه نظاميان خواهد پرداخت. نخست به الغاى امتيازات قضايى ارتش كه براساس قوانين دادرسى سال ۱۹۰۵ تفويض شده بود دست زد و ديوان عالى ارتش و نيروى دريايى را منحل ساخت و قواى مسلح را از جهت قضايى در اختيار دادگاه هاى معمولى كشور نهاد. بعد هشت فرماندهى ارتش را كه تا آن زمان در هشت استان كشور اسپانيا اختياراتى معادل نيابت سلطنت داشتند از ميان برداشت. افسران را آزاد گذاشت تا از ميان سوگند وفادارى به رژيم جمهورى يا بازنشستگى با استفاده از كليه حقوق و مزايا يكى را برگزينند. آزانا به چند مورد اخراج از خدمت نيز دست زد به قصد آنكه ارتش را به ابزارى موثرتر و كمتر دست وپاگير مبدل سازد. (جنگ داخلى اسپانيا، صص ۹۱-۹۰)
در تمامى دوران جمهورى تعداد افسران ارتش اسپانيا ۱۵۰۰۰ تن بود. اين گروه بر ۱۵۰۰۰ سرباز فرمان مى راندند. سربازان به استثناى افراد «لژيون خارجى» و سربازان مراكش كه ارتش «آفريقا» ناميده مى شد، همه جوانانى بودند كه دوران خدمت نظام خود را مى گذراندند. دوران خدمت نظام اصولاً دو سال بود ليكن عملاً كمتر اتفاق مى افتاد كه از هجده ماه تجاوز كند. اين ارتش -باز هم به استثناى آفريقا - هشت لشكر پياده نظام، يك لشكر سوار، دو تيپ كوهستانى و دو تيپ توپخانه را شامل مى شد كه بين پادگان هاى پايتخت و استان هاى كشور تقسيم شده بودند. (همان، ص ۹۲)
در جنگ هاى مراكش و قلع و قمع قبايل ريف دو سپاه پيروز در جنگ باقى ماند. يكى از اين دو سپاه «لژيون خارجى» بود كه به رغم نام آن اصولاً از اسپانيولى هاى مخلوط با گروهى اندك پرتغالى، فرانسوى و آلمانى تشكيل شد و از سال ۱۹۲۰ به عنوان واحدى ضربتى به كار پرداخته بود: سپاه ديگر سربازان دائمى مراكش بودند كه به ماموريت هاى نيمه نظامى - نيمه پليسى به منظور حفظ نظم در سرزمين هاى فتح شده گمارده مى شدند. لژيون خارجى به خشونت و قساوتى نادر، شهره بود و شعار آن «زنده باد مرگ» بود. اين دو تشكيلات نظامى را افسران اسپانيايى هدايت و رهبرى مى كردند و در سال ۱۹۳۶ جمع تعداد افراد آنها به ۳۴۰۰۰ تن مى رسيد. (همان، ص ۹۲)
• ارتش در دوران فرانكو
فرانسيسكو فرانكو در خانواده اى به دنيا آمد كه به صورت سنتى در خدمات دريايى به كار اشتغال داشتند. پدر فرانكو به عنوان افسر در قسمت تداركات نيروى دريايى به كار اشتغال داشت. (اسپانياى فرانكو، ص ۱۹)
فرانكو تحصيلات خود را در آكادمى نيروى زمينى در «تولدو» آغاز كرد و در سال ۱۹۱۰ در سن ۱۸ سالگى فارغ التحصيل شد و به درجه ستوان دومى نائل گرديد. در سال ۱۹۱۲ خواستار خدمت در شمال مراكش يعنى تنها نقطه اى كه ارتش اسپانيا فعاليت چشمگير داشت، شد. يك سال بعد معاهده اى به امضا رسيد كه بر طبق آن ۵ درصد از شمال امپراتورى سابق مراكش، تحت الحمايه اسپانيا قرار مى گرفت. در اين منطقه قبايل محلى زندگى مى كردند كه سرسختانه مبارزه مى كردند و تصرف اين منطقه، به زودى به صورت يك مسئله حاد براى ارتش درآمد. از اين رو دولت اسپانيا براى رهبرى فعاليت هاى ارتش و جلوگيرى از تلفات احتمالى آن اقدام به تشكيل واحدهاى زبده پليس محلى و نيروى ويژه كرد. يكى از اولين افسران جوان و داوطلب براى فرماندهى جوخه اى از نيروهاى محلى فرانسيسكو فرانكو بود.(همان، صص ۲۱-۲۰)
بعد از آنكه در نبرد سال ۱۹۲۳ فرمانده كل لژيون كشته شد فرانكو به جانشينى او برگزيده شد و به مقام سرهنگ دومى ارتقا يافت و اندكى نگذشت كه سمت سرهنگ تمامى را نيز نصيب خود كرد و سرانجام فرانكو در سى سالگى در راس نخبه ترين بخش ارتش اسپانيا قرار گرفت. جرات و شهامتش در جنگ ها، انضباط آهنين و خصوصيات رهبرى اش از او چهره اى معروف و زبانزد خاص و عام ساخته بود.
در سال ۱۹۲۸ ديكتاتورى «پريموريورا» اقدام به تاسيس دانشگاه نظام در «زاراگوزا» كرد و فرانكو عنوان رئيس اين دانشگاه را به دست آورد. بعضى از افسرانى كه تحت نظر فرانكو در سال هاى ۳۱-۱۹۲۸ در اين دانشگاه به كار تدريس اشتغال داشتند، بعدها يعنى بعد از ۱۹۳۶ مناصب بالاى ارتش اسپانيا را در دست گرفتند. (همان، ص ۲۴)
اصلاحات «آزانا» نااميدى و سرخوردگى دردناكى را - چه از نظر شخصى و چه از نظر شغلى - براى فرانكو به همراه آورد. فرانكو از نقطه اوج به پائين افكنده شد و از درجه ارشديت ساقط و تنها درجه سرتيپى وى محفوظ ماند.
وقتى كه ليبرال ها از مسند قدرت به زير افتادند، دولت ميانه رو ها در ۱۹۳۴ گام هاى آشتى جويانه ترى را با ارتش در پيش گرفت. يكى از نشانه هاى اين پيشرفت ارتقاى فرانكو به مقام سرلشكرى ارتش بود.
در سال ۱۹۳۵ فرانكو به نهضت جوانان (CEDA) كه ناسيوناليست بودند، پيوست. سپس به سمت فرماندهى نيروهاى «ويژه ارتش» در مراكش برگزيده شد. در مدت ۹ ماهى كه او رهبرى ستاد ارتش را بر عهده داشت اهم كوشش هايش در دو جهت شكل مى گرفت:
يكى بالا بردن قدرت رزمى ارتش و دوم تضمين استيلاى محافظه كاران، تحكيم مواضع افسران ضد چپ و خنثى كردن اصلاحات «آزانا» در ارتش بود. (همان، ص ۲۷)
در فوريه ۱۹۳۶ وقتى كه كاملاً آشكار شد كه جبهه ائتلافى انتخابات را از نيروهاى ملى برده است، اكثريت رهبران دست راستى فرانكو و وزير جنگ را تحت فشار قرار دادند تا اعلام حكومت نظامى كند و پيروزى چپ ها را خنثى سازد. اما فرانكو از دخالت در امور امتناع ورزيد. بازگشت ليبرال ها به صحنه قدرت به رهبرى آزانا خط مشى ارتش را ديگر بار دگرگون كرد. تصفيه ها آغاز شد. فرانكو از راس ستاد ارتش كنار گذاشته شد و به عنوان تبعيدى به سمت فرماندهى پادگانى كوچك در جزيره «تنريف» كه صدها مايل آن سوى جزاير قنارى قرار داشت، منصوب شد.
كوشش هايى پنهانى براى گسترش خرابكارى و دسيسه از جانب ارتش در حال تكوين بود. رهبر اسمى توطئه ارتش، ژنرال «خوزه سان خورخو» نام داشت. بسيارى از افسران از طرح مزبور حمايت مى كردند، هر چند اختلاف نظر زيادى با هم داشتند. اكثريت شركت كنندگان در توطئه افسران طبقه متوسط بودند كه بدون هيچ گونه ايدئولوژى صرفاً خواهان پايان دادن به هرج و مرج و از ميان بردن چپ ها بودند. اما به جهت تغييراتى كه جبهه ائتلاف ملى در ارتش به وجود آورده بود و با دادن امتيازاتى به آنان بسيارى از افسران عالى رتبه و در سطح فرماندهى را به وفاداران و حاميان رژيم جمهورى تبديل كرده بود: اميليومولا كه هماهنگ كننده طرح توطئه بود و همچنين بسيارى ديگر از رهبران توطئه به فكر افتادند تا حمايت فرانكو را به خود جلب كنند. (همان، صص ۹-۲۸)


فرانكو و مولا كه از رهبران نيروهاى شورشى در شمال اسپانيا بودند و نظرات مولا كه برگرفته از تئورى هاى نظامى كلاوزويتس افسر پروسى لهستانى الاصل كه در كتاب خود به نام «در باب جنگ» جنگ را يك عمل سياسى مى داند؛ الهام گرفته بود و در روايتى كه در مورد آموزش هاى نظامى و تئورى هايشان فرانكو نقل مى كند، مى گويد: ما در آكادمى نظامى آموخته بوديم: «در امر خطيرى مثل جنگ، اشتباهات ناشى از رحم و شفقت و علو طبع دقيقاً بدترين اشتباهات است!» (منم فرانكو، ص ۲۲۴) تصميم گرفتند با استفاده از ۳۲۰۰۰ نفر نظامى در مراكش پايتخت را به تصرف درآورند. فرانكو براى آنكه نيروهاى مذكور را به سرزمين هاى اصلى برساند تصميم گرفت از نيروهاى خارجى كمك بگيرد. دولت هاى ليبرال با شورش ارتشيان مخالف بودند و از نيروهاى ائتلاف ملى حمايت مى كردند. مثلاً فرانسه ابتدا به دولت جمهورى يارى كرد ولى به دليل هراس از آلمان و ايتاليا كمك ها را قطع كرد. انگلستان و آمريكا هم خواهان جلوگيرى از هرگونه بحران جهانى بودند. (جهان ميان دو جنگ، ص ۲۴۶) در حالى كه نمايندگان آلمان و ايتاليا هر نوع كمك و مساعدت قدرت هاى فاشيست اروپاى مركزى را اعلام كرده بودند.
در ماه جولاى ۱۹۳۲ اولين هواپيماهاى جنگنده بمب افكن و حمل ونقل ارتش آلمان و ايتاليا وارد مراكش تحت الحمايه اسپانيا شد و بزرگترين ساز و برگ مدرن ارتش آن تاريخ را وارد كردند. در ظرف مدت ۲ ماه بعد تقريباً ۲۰۰۰۰ تن از نفرات ارتش و مقادير معتنابهى از ساز و برگ نظامى و با مساعدت بمباران هاى ايتاليا سد نيروى دريايى جمهوريخواهان درهم شكسته شد. (اسپانياى فرانكو، صص ۳-۳۲)
سرآغاز كمك هاى ايتاليا و آلمان به رژيم فرانكو از همين زمان بود. هفتصد و شصت و سه فروند هواپيما، پنجاه هزار سرباز، هزار و نهصد و سى عراده توپ و بيش از ۲۴۰ هزار اسلحه سبك از كمك هاى موسولينى به اسپانيا بود و همچنين آلمان نيز با اعزام نيرو و كمك هاى تسليحاتى پشتيبانى خود را نشان داد. (جهان ميان دو جنگ، ص ۲۴۶)
فرانكو توانست با حمايت هاى داخلى و خارجى نهايتاً در اول ماه اكتبر ۱۹۳۶ رسماً رياست كشور اسپانيا را بر عهده بگيرد و لقب كونديلو را به قرينه القاب فوهر در آلمان و دوچه در ايتاليا به او دادند. (تاريخ اسپانيا، ص ۴۲۶)
در اواخر سال ،۱۹۳۶ نيمى از اسپانيا در دست نيروهاى شورشى ارتش فرانكو قرار داشت. فرانكو براى آنكه ارتشى ناسيوناليست، توده اى و منضبط به وجود آورد متوسل به منابع خارجى شد. دولت هاى فاشيست آلمان و ايتاليا آماده چنين خدمتى بودند. در ۱۸ نوامبر ۱۹۳۶ آنها بالاتفاق رژيم شورشيان ارتش اسپانيا را به عنوان تنها دولت قانونى كشور مورد شناسايى قرار دادند و آن را به طور رسمى سازماندهى كردند. نيروى هوايى آلمان ۱۰۰ فروند هواپيما را تحت عنوان «لژيون كركس ها» به اسپانيا اعزام و به دنبال آن سازوبرگ نظامى به طور پيوسته به سوى اين كشور سرازير شد. مدارس تربيت افسر با دستيارى آلمان ها تاسيس شد. كانديداهاى رشته تربيت افسر از بين طبقات متوسط كه داراى سواد و خواهان جنگ با جمهوريخواهان بودند، تشكيل شد تا پايان جنگ اين مدارس حدود ۲۵۰۰۰ ستوان ۲ و تقريباً به همين نسبت گروهبان و به طور كلى بدنه نيروهاى مسلح ارتش ناسيوناليست فرانكو را تربيت كرده بود. (سياست اقتصادى آلمان در جنگ داخلى اسپانيا، صص ۳۰-۲۵)
آلمان ها اعتبارات هنگفتى در اختيار ناسيوناليست ها قرار دادند اما در عوض تقاضاى كمك متقابل كردند. به طورى كه سال ۱۹۳۷ صدور موادمعدنى اسپانيا به صورتى بى سابقه به آلمان افزايش يافت. فرانكو اصلاحيه اى از قانون سرمايه گذارى خارجى را تصويب كرد كه در آن شركت هاى آلمانى در اسپانيا مى توانستند در ازاى دادن سلاح تا ميزان ۴۰ درصد از سهام چندين معدن اسپانيا را خريدارى كنند.(همان)در طول عمليات تصرف مادريد در سال ۱۹۳۶ نيروهاى ويژه داوطلب ايتاليايى فرانكو را در كسب پيروزى يارى دادند. «نيروهاى داوطلب ايتاليا» بالغ بر ۲۵۰۰۰ نفر از نيروهاى رزمى مى شدند و اكثريت نفرات مزبور از «پيراهن سياهان» شبه نظامى تشكيل مى شدند كه حتى فاقد تعليمات نظامى كافى بودند و عده اى را سربازان عادى ارتش تشكيل مى دادند. وضع جغرافيايى ايتاليا براى كمك به اسپانيا پس از فرانسه از هر دولتى مساعدتر بود. انگيزه عمده موسولينى از كمك هايش به فرانكو، گرفتن امتيازات بزرگ اقتصادى مشابه آلمان در اسپانيا بود. (موسولينى، ص ۱۳۰)در مجموع فرانكو كارش را با ارتشى ابتدايى و ناآزموده آغاز كرد و سرانجام نيز موفق شد. يكى از تناقضات سياسى حكومت فرانكو در اين بود كه اين رژيم قدرت را توسط ارتشيان متمرد و ياغى و انقلابى به دست گرفت. اما در تمام طول حكومت خود هرگز با مشكلى و يا قيامى در درون ارتش مواجه نشد. نقطه قوت ارتش فرانكو در روحيه، انضباط و حرفه اى بودن آن بود و در مقابل نقطه ضعف ارتش جمهوريخواهان در فقدان چنين روحيه اى بوده است. افسران ارتش از دخالت در امور سياسى كشور اجتناب مى ورزيدند. از سال هاى ۱۹۵۰ به بعد حرفه اى كردن زندگى ارتش شتاب بيشترى به خود گرفت. برنامه هاى موثر آموزشى، ساز و برگ نظامى مدرن و كمك هاى فنى كه از آمريكا ارسال مى شد، همگى آهنگ اين حركت را بيشتر كرد. مذاكرات رسمى براى كمك هاى نظامى و تاسيس پايگاه هاى نظامى توسط آمريكا در سال ۱۹۵۱ آغاز شده بود. (سياست و نظامى گرى در اسپانياى مدرن، ص ۱۳۰) ش 831105