Mass Communication

Saturday, July 23, 2005

روزنامه نگار بى پروا

محمد مسعود روزنامه نگار شهير ايرانى متولد ۱۲۸۰ ه.ش، پدرش ميرزاعبدالله مردى پيشه ور و روشنفكر و هوادار نهضت مشروطه و اهل شهر مذهبى قم بود. جدش مرحوم آخوند ملاعبدالله از روحانيون بزرگ قم و پدربزرگش مرحوم آخوند ملامحمد قمى كه از قم به آشتيان رفت و در آنجا درگذشت. از آنجا كه مردم آشتيان وى را مردى درويش و وارسته و صاحب كرامات مى دانسته اند آرامگاهش مورد توجه مردم آشتيان است.
مسعود يك خواهر بزرگتر و يك برادر كوچكتر به نام على داشت. خود مسعود در مورد زندگى خانوادگى اش مى گويد: «پدرم هميشه عبوس و خشمگين و ساكت و مادرم دائماً نوحه خوان و اشك ريزان بود. من در ميان خشم پدر و اشك مادرم رشد و نمو مى كردم و براى اينكه اولاد خلفى باشم، هم خشم پدرم و هم اشك مادر هر دو را با هم تقليد مى كردم.»
مسعود پس از اتمام تحصيلات دبستانى به منظور كسب علوم قديم و دينى با خواندن جامع المقدمات، تحصيلات خود را در يكى از حوزه هاى علميه قم ادامه داد. پس از آن در سال ۱۳۱۱ ه.ش جهت امرارمعاش به تهران رفت. از آنجا كه صاحب خطى خوب و ذوق نقاشى بود، در آن سال ها كه چاپ در ايران چاپ سنگى بود، در نتيجه چاپخانه ها به خطاط و نقاش بيشتر نيازمند بودند، ولى به همين سبب جذب چاپخانه شد و از اين طريق امرارمعاش مى كرد. در همان روزهاى اول اشتغال در چاپخانه چون مسعود درآمد روزانه خوبى نداشت، ناگزير از آن شد كه با دو نفر از دوستان اتاقى اجاره كنند تا امكان پرداخت كرايه براى آنها فراهم شود. اين دو دوست يكى اعتضادى بود كه بعدها با مسعود در تاسيس يك تجارتخانه شريك شد. نفر ديگر شخصى به نام گلچين بود كه بعدها در بى بى سى استخدام شد و به كار پرداخت. اين سه تن چندسالى با هم زندگى كردند، در حالى كه هر سه از لحاظ مالى سخت در مضيقه بودند. در دوران كودكى مسعود، نكته جالب آنكه در ايام تحصيل دبستانى از آنجا كه شوق روزنامه نگارى در وجودش شعله مى كشيد، به تقليد از روزنامه صوراسرافيل به كمك يكى دو تن از دوستان همكلاسى اش روزنامه اى به نام «شفق» تهيه كرد كه بعد از ورود به تهران تصادفاً جذب روزنامه «شفق سرخ» به مديريت مايل تويسركانى شد و نخستين اثر قلمى اش به نام «تفريحات شب» در آن روزنامه با نام مستعار «م-دهاتى» منتشر شد. از همان آغاز اين اثر درخشش اعجاب انگيزى يافت، به نحوى كه پس از انتشار چند شماره نويسندگان و محققان آن زمان انتشار چنين اثرى را مورد تحسين و تقدير قرار دادند از جمله استاد محيط طباطبايى در روزنامه شفق سرخ _ (۱۷ آذر ماه ۱۳۱۱)، مايل تويسركانى كه خود يكى از فرهنگيان بنام زمان خود و مدير روزنامه شفق سرخ بود در همان روزنامه (۶ دى ماه ۱۳۱۱)، روح الله ميكده يكى از نويسندگان معاصر در همان روزنامه (۱۸ دى ماه ۱۳۱۱)و محمدعلى جمالزاده در روزنامه كوشش زير عنوان «مژده رستاخيز ادبى» (۱۵ اسفند ۱۳۱۱).بسيارى از نويسندگان و مديران جرايد در مطبوعات روز، كوشش «ستاره ايران» و... استعداد و نبوغ ذاتى اين نويسنده گمنام و جوان را مورد تقدير و تشويق قرار دادند. مسعود در آن ايام به استخدام وزارت فرهنگ درآمد و در دبستان ها تدريس مى كرد. وى در همان سال به منظور دسترسى به يك زندگى بهتر با دو تن از دوستان خود دست به تاسيس يك شركت حق العمل كارى به نام «شركت تجارتى كار» زد. يكى از شركا همان باقر اعتضادى بود كه بعدها كارمند وزارت بازرگانى شد. نفر سوم جواد داناپور بود كه او هم بعدها كارمند وزارت كشور شد. اين شركت مدت زيادى دوام نيافت.در آغاز ۱۳۱۴ على اكبر داور وزير دادگسترى و يكى از مهره هاى موثر دولت وقت بنا به توصيه محمدعلى جمالزاده مبنى بر اعزام نويسنده «تفريحات شب» (م _ دهاتى) كه نام مسعود در آن سال ها بود، جهت تحصيل رشته روزنامه نگارى به اروپا، از على اصغر حكمت وزير معارف و اوقاف خواست تا ترتيب اعزام مسعود را به اروپا بدهد كه چنين شد. مسعود به بروكسل رفت و در آموزشگاه عالى روزنامه نگارى بلژيك ثبت نام كرد. وى پس از چهار سال در سال ۱۳۱۷ موفق به دريافت مدرك فوق ليسانس روزنامه نگارى شد. طبق مقررات اين آموزشگاه عالى فارغ التحصيلان بايد مدتى در يكى از جرايد و مجلات محلى كارآموزى مى كردند. محمدعلى جمالزاده در نامه اى در (۲۶ نوامبر ۱۹۳۷) به مسعود چنين نوشت: «... انشاءالله امتحانات به خوبى گذشته است، سعى كن چند ماهى در يك اداره روزنامه كار بكنى، برايت مفيد خواهد بود. (ولو به خرج خودت باشد) روزنامه هاى تهران واقعاً مفتضح شده ا ند...»مسعود پس از اتمام تحصيلات به منظور گذرانيدن يك دوره چند ماهه از طرف موسسه روزنامه نگارى به يك روزنامه معروف بروكسل به نام «گازت» معرفى شد. وى دوره كارآموزى خود را در اين روزنامه به حدى موفقيت آميز و جالب طى كرد كه مدير اين روزنامه طى نامه اى در ۱۴ ژوئيه ،۱۹۳۸ همكارى، فعاليت و استعداد محمد مسعود را مورد تقدير و تحسين قرار داد.
پس از شهريور ۱۳۲۰ و برقرارى آزادى نسبى مسعود آرزويى كه سال ها در دل مى پرورانيد، با اخذ امتياز روزنامه اى دنبال گرفت. وى ابتدا مى خواست به ياد على اكبر داور كه موجبات عزيمتش به فرنگ را فراهم ساخته بود و خود روزنامه نگارى قديمى بود كه روزنامه اى به نام «مرد آزاد» منتشر مى ساخت، تقاضاى صدور اين نام را براى خود كند كه طبق قانون مطبوعات امكان نداشت. وى سپس نام «مرد امروز» را برگزيد تا سرانجام در اوايل سال ۱۳۲۱ امتياز آن به نامش صادر شد. نخستين شماره مرد امروز در ۲۹ مرداد ماه ۱۳۲۱ انتشار يافت. در اولين آگهى انتشار مرد امروز به خط شادروان مسعود نوشته شده بود: ما معتقديم كه شخص گرسنه، خداپرست و وطن خواه نمى تواند باشد. ما معتقديم تا وقتى كه يك نفر گرسنه در سراسر كشور يافت مى شود، كلمات وحدت ملى، تعاون و همكارى، مساوات و برادرى، گفته هاى مبهم و افسانه اى خالى از هرگونه حقيقت است. هدف اصلى ما اصلاح اوضاع اقتصادى عمومى كشور است. ما معتقديم بهبود وضع مادى در درجه اول اهميت قرار گرفته و ساير مسائل اجتماعى فرع اين اصل مهم است. به عقيده ما اصول مفت خورى بايد از بين برود كه در راس آن مسائل زير قرار گرفته است:


1 _ انحلال معارف با وضع كنونى، تاسيس مدارس ابتدايى توسط شهردارى ها، مدارس متوسطه علمى و عملى تحت نظر وزارت پيشه و هنر و مدارس عالى علمى و دانشگاه ها توسط موسسات علمى و اشخاص متخصص و دانا است.
۲ _كسر بودجه ارتش و اينكه ارتش فقط براى حفظ امنيت داخلى باشد.
۳- از بين بردن تجارت دست دوم.
۴ _ الغاء قانون فعلى استخدام و ايجاد وسايل كامل زندگى براى كارمندان و كنترل عايدات و ثروت مستخدمين دولت.
۵ _ تصدى مستقيم دولت در هرگونه عمليات ساختمانى و راهسازى و لغو بساط مقاطعه كارى.
۶ _ بستن ماليات بر زمين هاى بياض و منع صاحب اراضى از فروش زمين به منظور سفته بازى.
۷ _ منع پرداخت هرگونه اعانه و صدقه به گدايان و اشخاص بيكار و ايجاد موسساتى براى اشتغال به كار گدايان و بيكاران.
۸ _ رسيدگى به حساب بيست ساله اخير سرمايه داران.
۹ _ نظارت كامل در طبع و نشر اسكناس و كنترل دقيق ارز، ايجاد شركت هاى تجارتى، صنعتى و فلاحى براى ازدياد ثروت و بالا بردن سطح زندگى و تحول عمومى.
۱۰ _ در سياست خارجى همكارى با متفقين و كوشش در بهبود و ايجاد حسن رابطه با همسايگان و شرط اصلى وصول به هر مقصد و مرامى حمايت قانون، وجود آ زادى و عدالت است.
با اين خط و مرام مسعود راه خود را ادامه داد، هر چند كه از همان آغاز سدها و موانع بى شمارى بر سر راهش بود و بارها نشريه اش به حال تعليق و تعطيل درآمد. مرد امروز در طول شش سال انتشار بيش از پنجاه بار توقيف شد. اولين توقيف شماره سوم به خاطر انتشار مقاله اى عليه بانك ملى ايران و اعتراض به افزايش نشر اسكناس و آخرين توقيف شماره ۱۲۷ به لحاظ صدور حكم اعدام براى قوام السلطنه و تعيين جايزه براى قتل قوام السطنه از سوى مسعود بود. دليل هر توقيف مقالاتى از همين دست بود كه به زعم خود دست مقامات بالا و رجال و هيات حاكمه را در انظار عمومى باز مى كرد. قلم مسعود تند و با انشاى روان بود و راحت و آسوده حرف مى زد بى آنكه از كسى يا چيزى پروايى داشته باشد. وقتى مى نوشت: دولت ايران هميشه دشمن ملت ايران بوده است، وقتى مى نوشت: در اين كشور قانون و مقرراتى وجود ندارد و حكومت مطلق با زور است، وقتى مى نوشت: ملت ايران حاضر است سالى چهار ميليارد بپردازد ولى دولت وجود نداشته باشد، وقتى مى نوشت: گلوله براى ما از نان شب واجب تر است، وقتى مى نوشت: هيچ ثروتى در ايران نيست كه از راه دزدى نباشد و هيچ دزدى نيست كه با كمك هيات حاكمه به عمل نيامده باشد، وقتى مى نوشت: لازمه قدرت، ظلم و جنايت است، وقتى مى نوشت: برنامه مملكت ما كار كردن ملت و خوردن دولت است، وقتى مى نوشت: تمام ثروتمندان ايران دزدند، مگر خلاف آن ثابت شود، از هيچ چيز پروايى نداشت و حتى مى دانست روزنامه اش توقيف خواهد شد و مى دانست اين توقيف هاى پياپى چه زيان مالى براى سازمان مرد امروز خواهد داشت و اما اين را هم مى دانست كه روزبه روز بر حمايت خوانندگان علاقه مند مرد امروز افزوده خواهد شد. با اينكه روزنامه اش توقيف مى شد، مى نوشت. با اينكه مى دانست كه خودش را سرانجام آسوده نخواهند گذاشت، مى نوشت و چنين بود كه طى شش سال فقط ۱۳۸ شماره نشريه را در آورد، در حالى كه اگر به طور مرتب و هفته اى يك بار منتشر مى شد بايستى بيشتر از سيصد شماره روزنامه منتشر شده باشد كه نشد و آخرين شماره روزنامه اش، آخرين ضربان قلبش را به همراه داشت. روزى كه رفت جز آخرين شماره روزنامه اش چيزى نداشت. در حالى كه براى همه مردم بود، با همه مردم بود، براى جوانان مسابقات ورزشى ترتيب مى داد و جوايزش را از محل درآمد ناچيز مرد امروز مى داد و مى خواست كه مسابقات ورزشى را در شهرستان ها نيز گسترش دهد. با اينكه تهى دست بود به يارى بيماران و مستمندان مى رفت، به بيماران بى بضاعت كمك مالى مى كرد، گاه و بى گاه راننده اش را با پول و ميوه به آسايشگاه مسئولين و بيمارستان هاى مختلف مى فرستاد، در همان حال به سازمان هاى خيريه اى چون شير و خورشيد سرخ، حمايت مادران و سازمان خدمات اجتماعى كوچك ترين اعتمادى نداشت و معتقد بود كه اين سازمان هاى پول و اموال دولت و ملت را مى چاپند و صرف مستمندان نمى كنند. دفتر مرد امروز در ابتدا همان دفتر تجارتخانه محمد مسعود در لاله زار بود كه بعداً به لحاظ دسترسى به جاى وسيع ترى به دو طبقه از ساختمانى در نبش كوچه خندان (بين لاله زار و فردوسى) انتقال داد و تا روز آخر دوران روزنامه نگارى دفتر مرد امروز در همين جا بود.هفته نامه مرد امروز در دوران شش سال حيات خود در ۱۳۸ شماره انتشار يافت. نخستين شماره مرد امروز روز پنجشنبه ۲۹ مرداد ماه ۱۳۲۱ انتشار يافت و آخرين شماره آن روز شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۲۶ منتشر شد. هفته نامه مرد امروز طى شش سال و پنج ماه و بيست و پنج روز (۲۳۶۵ روز) اگر پياپى توقيف نمى شد قاعدتاً بايد ۳۲۸ شماره انتشار مى يافت، اما بر اثر توقيف پياپى دويست شماره مرد امروز در حال تعطيل و توقيف بود.مرد امروز پرتيراژترين روزنامه هاى آن زمان ايران بود، در روز انتشار كه شنبه بود، به نحوى مورد استقبال قرار مى گرفت كه در غروب آن روز ديگر نشريه به ۴ يا ۵ برابر قيمت هم پيدا نمى شد. مرد امروز در آن زمان در ۳۰ هزار نسخه و در ۱۲ صفحه انتشار مى يافت كه با در نظر گرفتن نارسايى ماشين هاى چاپ، به مدت ۴۸ ساعت چاپ روزنامه ادامه مى يافت. گاهى اوقات به خاطر تقاضاى بيشتر، تجديدچاپ مى شد. مرد امروز در اروپا و آمريكا و آسيا خوانندگان فراوانى داشت. اين نشريه در خارج از كشور هم بالاترين خواننده را داشت. محمد مسعود در روش نويسندگى و روزنامه نگارى ابتكاراتى ويژه داشت كه خود فصل جديدى را در نويسندگى مطبوعاتى روز به وجود آورد. انتشار آثار مسعود به نام هاى تفريحات شب، در تلاش معاش، اشرف مخلوقات، گل هايى كه در جهنم مى رويد و بهار عمر مكتب تازه اى در سبك رمان نويسى عصر به شمار مى آيد. بعداً رمان ها و خاطرات بسيارى از نويسندگان معاصر به همان سبك انتشار يافت.مسعود، مرد امروز را مشابه يكى از مشهورترين روزنامه هاى سياسى آن روز چاپ پاريس به نام «ماريان» منتشر ساخت. از جمله ابتكارات او چاپ لوگوى مرد امروز به رنگ قرمز بود كه تا آن زمان در مطبوعات ايران اين كار سابقه نداشت. يكى ديگر از ابتكارات مسعود گرفتن جشن سالگرد مرد امروز بود كه اين رويه با شركت هنرمندان روز و روزنامه نگاران و شخصيت ها همه ساله انجام مى گرفت.
شادروان محمد مسعود در مورد سرمقاله نويسى سبك و سليقه خاصى داشت، بدين معنى كه در طول هفته دنبال سوژه هاى خوب و داغ مى گشت، به هر موضوع جالب و مهمى كه برخورد مى كرد روى كاغذى با مداد يادداشت مى كرد و در جيب مى گذاشت. اين سوژه ها به تدريج جمع مى شد تا صبح روز جمعه وى همين كه از خواب برمى خاست يكى از آن سوژه ها را انتخاب كرده پس از صرف صبحانه در اتاق را از داخل مى بست. سپس با مقدارى كاغذهاى سفيد كاهى (بريده هاى كنار كاغذ روزنامه) و يك مداد مى نشست و به نگارش سرمقاله مى پرداخت. نشريه پرفروش مرد امروز در اواخر درآمد مستمرى از راه تك فروشى آبونمان و آگهى داشت كه درآمدش هزينه گزاف ادارى و هزينه چاپ و كاغذ و كليشه را تامين مى كرد و درآمدى نسبتاً كافى براى مسعود باقى مى گذاشت. خود محمد مسعود در اين مورد مى گويد: «من به مردم خدمت مى كنم و براى اينكه مردم به من احترام مى گذارند، روزنامه من بيش از هر جريده ديگر مورد توجه و علاقه جامعه است. زندگى من به خوبى از فروش روزنامه تامين مى شود.»به دنبال درگيرهاى مسعود با روزنامه نگاران رقيب در مطبوعات روز گاهگاه مقالاتى به سود اين و يا به حمايت از آن به چشم مى خورد كه اشاره به مقاله تهديدآميزى كه به قلم عباس مسعودى در روزنامه اطلاعات در (شماره ۵۸۵۲) به تاريخ يكشنبه هيجدهم شهريور ماه ۱۳۲۴ به چاپ رسيده است، جالب توجه است. مسعودى در آن مقاله رسماً از شوراى عالى فرهنگ تقاضاى لغو امتياز مرد امروز و از دولت تقاضاى توقيف اين هفته نامه را مى كند. وى مى نويسد: «در دموكراسى نوظهور ما بعضى اشخاص پيدا شدند كه به نام آزادى قلم و مطبوعات حرفه خود را ناسزا گفتن و فحش و دشمنام قرار دادند و بدين وسيله در عين حالى كه بزرگترين خيانت ها و جنايت ها را نسبت به آزادى مرتكب شدند، ارباب قلم و حتى نويسندگان پاكدامن و عفيف و دانشمند را نيز در انظار جامعه بدنام كردند و مطبوعات را كه ركن چهارم مشروطيت به شمار مى رود، خوار و خفيف كردند. سرآمد اين اشخاص و قهرمان هتاكى و فحاشى نويسنده مرد امروز محمد مسعود است كه صريحاً در روزنامه اش خود را آنارشى يعنى كسى كه پايبند به هيچ گونه عقيده و مسلك و دين و آيين نيست، معرفى كرد و از به كار بردن و نسبت دادن زشت ترين و ننگين ترين فحش ها و رسواترين و دروغ ترين تهمت ها درباره اشخاص خوددارى نكرده است.» پس از انتشار مقاله اى با عنوان «مجلس شوراى ملى است يا دارالمجانين» در صفحه چهارم شماره (۹۹) به تاريخ ۲۴ اسفند ۱۳۲۴ كه حاوى نكاتى درباره انتخابات يزد و شرح حال وكلاى منتخب يزد، فاضلى و هراتى بود، از آنجا كه اين دو تن از دوستان وزير دادگسترى كابينه قوام بودند، وى را سخت ناراحت و عصبانى ساخت. به همين دليل با استفاده از اختيارات قانونى دستور داد كه به مناسبت انتشار اين مقاله مسعود تحت تعقيب قرار گيرد و دو پاسبان و دو ژاندارم در ساعت ۷ شب روز شنبه ۲۴ اسفند به دفتر مرد امروز ريخته و محمد مسعود را بازداشت كردند.مسعود پس از بازگشت از اروپا (۱۳۱۷) تا انتشار نخستين روزنامه مرد امروز (۱۳۲۱) سخت سرگرم به كار و زندگى و فعاليت سياسى بود. او به دليل گرفتارى هاى سياسى كه داشت، همواره جانش در خطر بود و در فكر ازدواج نبود. با اين وصف بنابر توصيه خانوادگى با خانمى به نام خديجه افسر ازدواج كرد. ثمره اين ازدواج دخترى به نام زينت بود. هنگامى كه مسعود به قتل رسيد، زينت چهار سال داشت.نصرالله شيفته از مسئولان نشريه درباره ترور محمد مسعود كه در ۲۳ بهمن ۱۳۲۶ اتفاق افتاد، مى گويد: هيچ كس نمى توانست باور كند كه چه شب دردناك و وحشت انگيزى را آغاز كرده ايم. كارهاى روزانه طبق معمول انجام گرفت. بعد از ظهر روز پنج شنبه در دفتر كار خود نشسته مشغول انجام آخرين وظايف خود بودم. مسعود در دفتر كار خود در طبقه سوم مشغول بود. هميشه در اين ساعات فشار و شدت كار روزنامه به بيشترين حد خود مى رسيد. با توجه به اينكه برخى از مقالات و مطالب افشاگرانه وقتى سرمقاله و اخبار پشت پرده بايد بسيار محرمانه چيده شده و در آخرين لحظات به زير چاپ برود، اين سرى مطالب در آخرين ساعات هفته توسط من به حروفچين داده مى شد، سعى من بر آن بود كه اين مطالب توسط حروفچين مورد اعتمادى چيده شود، چه همواره اين احتمال مى رفت كه در ميان كارگران افرادى باشند كه قبلاً مطالب روزنامه را به جاسوسان دولتى عمداً و يا سهواً اطلاع دهند، اين عمل با احتياط همواره انجام مى گرفت. سرانجام مصيبت و فاجعه دردناكى كه به دنبال شش سال مبارزات سياسى مسعود با گروه هاى مختلف و مقامات قدرتمند انتظار وقوع آن را داشتيم و در شب جمعه ۲۳ بهمن ماه انجام گرفت. آن شب سرد زمستانى براى من يكى از دردناك ترين لحظات زندگى بود كه مواجهه با آن برايم غيرقابل تصور و پيش بينى بود كه تا بامداد با شديدترين هيجانات و اضطرابات روحى بدون لحظه اى آسايش سپرى شد. در حدود ساعت ۳۰/۹ شب مستخدم روزنامه با بسته كليشه ها از گراورسازى وارد حروفچينى شد. آن بسته را به من داد. سپس پرسيد كارى با من نداريد. گفتم نه برو خانه. وى از اتاق خارج شد. دقيقه اى بعد سراسيمه وارد شد، با دستپاچگى گفت مثل اينكه (آقا) يعنى محمد مسعود توى ماشين حالش به هم خورده. من بلافاصله به خيابان آمدم. در آن تاريكى شب ديدم كه در اتومبيل سمت راننده باز است و مسعود سرش روى فرمان اتومبيل خم شده. مستخدم گفت وقتى كه من به چاپخانه مى آمدم، ديدم آقا اينطور سرش روى فرمان اتومبيل است خيال كردم مشغول روشن كردن و يا معاينه ماشين هستند، اما وقتى كه دوباره بيرون آمدم آقا را به همان حال سابق ديدم. نگران شدم، به شما خبر دادم. از آنجا كه در سمت راننده باز و چراغ اتومبيل روشن بود، همه چيز ديده مى شد. همين كه سر مسعود را از روى فرمان بلند كردم از سر و صورت و بينى وى خون گرم مى ريخت. تنش گرم بود. چون او را بى هوش ديديم، از آنجا كه از كنار گوش سمت چپش خون مى ريخت حدس من آن بود كه با چاقو و يا ضربه اى بر سرش وى را مضروب ساخته اند در حالى كه كلاهش روى صندلى اتومبيل افتاده بود. بلافاصله به كمك دو تن از كاركنان چاپخانه و مظاهرى مدير چاپخانه كه در همان لحظات رسيده بود، مسعود را از اتومبيلش خارج كرديم، به بيمارستان شفا رسانديم. بيمارستان بسته بود به سرعت در كوچك را باز كرديم و سريعاً به كمك پرستار كشيك كه ما را به اتاق خلوت در زير بيمارستان هدايت كرد، پرستار كشيك كه وضع مسعود را ديد، گفت از ما كارى ساخته نيست. پرسيديم پزشك بيمارستان كيست، نام دكتر يزدى را آورد. تلفنى با دكتر يزدى صحبت كرد و ايشان گفت چون وسيله ندارم ممكن است آمدنم به بيمارستان طول بكشد. من فوراً به خانه دكتر يزدى رفتم و او را به بيمارستان آوردم. دكتر يزدى پس از نگاه اوليه دستور داد تا سرنگى آوردند، آمپولى خواست كه در بيمارستان نبود. نوع ديگرى خواست باز هم نبود. نوع سومى خواست كه آوردند. سينه مسعود را عريان ساخت تا سرنگ را به قلبش فرو برد. هر چند بدن گرم و صورت رنگ طبيعى بود ولى قلب به كار نيفتاد. دكتر درصدد پيدا كردن محل جراحت برآمد در نتيجه يك پنس گرفت تا محل جراحت را پيدا كند. پس از پيدا كردن محل جراحت در حالى كه دست دكتر يزدى مى لرزيد و رنگش مانند گچ سفيد شده بود، پنس را وارد محل جراحت كرد. پنس وارد جمجمه شد تا بدانجا كه سر پنس از آن سو خارج شد. در اين لحظه دكتر يزدى سر را بلند كرد و با صداى ضعيفى گفت: تمام كرده است. اين سوراخ جمجمه، سوراخ گلوله است! با اين بيان همه در غم فرورفتند و مى گريستند. البته دكتر يزدى عضو حزب توده و از كسانى بود كه از نيش قلم مسعود (به سبب اختلاف عقيده سياسى) بى نصيب نمانده بود اما تمام تلاشش را نمود. پس از آن گزارش ماجرا به مقامات دولتى و دوستان روزنامه نگار داده شد.
در تشييع جنازه مسعود قريب به دويست هزار نفر شركت كرده و از وى تجليل به عمل آوردند. در بسيارى از شهرستان ها مراسم ختم گرفته شد و مطبوعات با مدير مرد امروز همدردى بسيار كردند. ترور مسعود در مطبوعات خارجى نيز انعكاس وسيعى داشت. رئيس مجلس وقت از واقعه ترور محمد مسعود در جلسه علنى مجلس شوراى ملى ابراز تاسف كرد. استيضاح دولت حكيمى به خاطر ناامنى كه منجر به ترور مسعود شد، از سوى دو تن از نمايندگان مجلس (آقايان حائرى زاده و مكى) درخواست شد. البته مجله تهران مصور در شماره ۱۷ ارديبهشت ماه سال ۱۳۲۷ از ردپاى خسرو روزبه كه در پرونده ترور مسعود به دست آمده است، خبر داد و
بدين ترتيب محمد مسعود در قبرستان ظهيرالدوله (شميرانات) در زير خروارها خاك آرميد.»
منابع و مآخذ:
۱ - جان بر سر قلم نوشته امير اسماعيلى تاريخ نشر پاييز ۱۳۶۶
۲ _ زندگينامه و مبارزات سياسى محمد مسعود مدير روزنامه مرد امروز ۱۳۶۳
۳ _ جان باختگان روزنامه نگار على اكبر قاضى زاده زمستان ۱۳۷۹
ش 831125