چگونه استراتژیک بیندیشیم
دكتر محمدرضا تاجيك
بحث استراتژى از يك منظر بحث جديدى در كشور ما محسوب مى شود. بعد از مشروطه ما تلاش كرديم در عرصه هاى مختلف به استراتژى سازى بپردازيم، خصوصاً در عرصه جنبش هاى اجتماعى و سياسى چه گروه هاى چپ و راست و چه ناسيوناليست ها و حتى مذهبى ها تلاش كردند كه به استراتژى هايى براى مبارزه اجتماعى و سياسى دست يابند. اما همواره برداشتى تاكتيكى از استراتژى وجود داشته است.
به عبارتى، استراتژى به سطح تاكتيك تقليل داده شده است اسم هر انديشه و هر حركت را «استراتژى» گذاشته اند و فى الواقع در شرايط «فقدان استراتژى» به سر مى برده اند. استراتژى هاى ما تابعى از شرايط زمان و حركت هايى كه رژيم انجام مى داده است و تابعى از تافته ها و بافته هايى كه چندان بومى نبوده اند، بوده است. به همين دليل، به همان سرعتى كه طرح استراتژى مى كرديم، به همان سرعت نيز با شرايط فقدان استراتژى مواجه مى شديم و در بن بست ها گرفتار مى شديم.
نهايتاً مجبور بوديم در پس يك گامى كه به جلو مى گذاشتيم، چند گام به پس بگذاريم و جنبش و حركت هاى مردمى را بى سرنوشت و بى فرجام باقى بگذاريم. گرچه اخيراً كم نبوده بحث هايى كه پيرامون استراتژى مطرح شده و رسانه ها نيز به آن دامن زده اند و هر انديشه و هر ايده اى در همان سطح خرد خودش را نام استراتژى بر آن مى گذاشتند و بحث هاى مفصلى پيرامونش صورت مى گرفته و نهايتاً يك جنبش عظيم فاقد استراتژى پديدار گشت. يك فعال اجتماعى بايد بداند چه مى خواهد بكند؟ از كجا مى خواهد شروع كند و به كجا مى خواهد ختم كند؟ مراحلى را كه بايد طى كند، چگونه انديشيده است؟ هزينه هايى را كه بايد پرداخت كند، چگونه است؟
استراتژى هاى معين چيست؟ ضداستراتژى هايش چيست؟ و چگونه مى تواند در شرايط زمانه خودش اين استراتژى ها را به كار بگيرد؟ بنابراين مى بينيم اين بحث ها به صورت جدى به ما رسيده و امروز ما فرضمان اين است كه بايد در هر شرايط خاص، استراتژى خاص خودش را داشته باشيم. خصوصاً در اين شرايط بسيار حساسى كه يك بار ديگر تاريخ ما در آستانه ورق خوردن است و مى رويم تا يك شرايط جديد حاكم بر جامعه داشته باشيم. با اين مقدمه، نكاتى را در عرصه استراتژى بايد مورد توجه قرار داد تا بدانيم كه وقتى مى خواهيم به استراتژى بينديشيم، به چه محورهايى بايد انديشيد؟ چگونه بايد وارد اين عرصه شد؟ چگونه مى توان ترسيم استراتژى كرد و آن را تدبير نمود و جامه عمل به آن پوشاند؟
آنچه من از استراتژى مى فهمم، لزوماً يك طرح درازمدت نيست. وقتى بحث از استراتژى مى شود، سرعت يك طرح «زمان مند» و «درازمدت» به ذهن مى آيد. به نظر من، استراتژى مى تواند يك طرح (Plan) باشد، اما نه لزوماً يك طرح زمان مند و راه برون رفت از شرايط موجود مى تواند استراتژى باشد. استراتژى ها فرزندان زمانه خودشان هستند. استراتژى ها «تمام نسلى» و «تمام عصرى» نيستند. اين وهم انسان هاست كه تصور مى كنند مى توانند استراتژى هاى كلان بينديشند براى تمام عصرها و نسل ها و يا اينكه بتواند دهه هايى را شامل شود و كارآمد باشد.
كارآمدى استراتژى مصداق اين شعر است كه «دستم بگرفت و پا به پا برد» اگر فعال سياسى در شرايطى قرار گرفته باشد كه به اصطلاح «سنگ ها را بسته و سگ ها را باز گذاشته اند»، اگر بتواند در اين شرايط راهى پيدا كند كه رها يابد، به استراتژى انديشيده است. استراتژى سنگى براى زدن است نه براى نزدن. استراتژى اين نيست كه با كلمات زيبا مزين شود و جامه اى از ايده بر تن آن بنشيند، بلكه راه حل عملى در شرايط خاص خودش است.
۲- استراتژى يك «چگونه / چطور» (how) است. چگونه مى توانيم شرايط خاص خودمان را تدبير كنيم؟ چگونه مى توانيم در اين هزارتوى سياست گام برداريم؟ سياست مورد نظر من به معناى «تصميم و تدبير در شرايط فقدان تصميم و تدبير» است. كسانى كه در شرايطى كه امكان تصميم و تدبير نيست مى توانند تصميم و تدبير اتخاذ كنند «سياست ورز» هستند؛ در غير اين صورت همگان مى توانند سياست ورز باشند. اگر راه هموار و افق مشخص باشد، هركس مرد راه خواهد بود. «مرد راه سياست» همواره در يك هزارتو قرار دارد.
اين به آن سبب است كه سياست عرصه «عدم قطعيت» است. سياست «عرصه رقابت» است. سياست عرصه «فراز و فرود هژمونيك» است. اگر فرد در اين راه گام بردارد، خسته نشود و به نق زدن نيفتد، موفق مى شود. در غير اين صورت به يك «نق زن حاشيه اى» تبديل مى شود. تنها كارش بهانه گرفتن از زمين و زمان است. «نق زن حاشيه اى» چون خود نمى تواند حركت كند و راه را بگشايد، از گشودن راه توسط ديگران نفرت دارد و عصبى مى شود. عرصه سياست، عرصه بازيگرى چنين كسانى نيست. سياست عرصه رقابت هوشمندان و استراتژى هاست. استراتژى به تعبير ماكياولى، «يك چهره قدرت» است. اگر هابز، قدرت را در لوياتان مى بيند، ماكياولى اعتقاد دارد كه از استراتژى است كه قدرت مى جوشد: «اگر توانستى از برگ هايى كه در دست دارى بهينه استفاده نمايى، مى توانى بر حريفى كه برگ هاى بيشترى دارد، برنده شوى» اين استراتژى مورد نظر ماكياول است. در سياست نمى توان دنبال شاه كليد گشت.
استراتژى اى كه حكم شاه كليد را ايفا بكند، نه ممكن است و نه مطلوب. كسى نمى تواند بگويد: «در عرصه سياست، من به شاه كليدى دست پيدا كرده ام كه هر درى را مى گشايد.» اين يك وهم و يك توهم است. هر درى با كليد خاص خودش باز مى شود، اما وجود فضل به معناى آن است كه كليدى هم وجود دارد. هيچ قفلى نيست كه كليد خاص خودش را نداشته باشد. اما شاه كليدى هم وجود ندارد.
۳- استراتژى يك وسيله و ابزار (means) است براى حركت از اينجا به آنجا. استراتژى بايد شما را از يك نقطه به نقطه ديگر انتقال دهد. استراتژى بايد بتواند شما را از صفر به يك و از يك به دو برساند. بنابراين حكم يك ابزار و يك عصا را بايد بازى كند. استراتژى اى كه نتواند شما را از جايى به جايى برساند، كارآمد نيست. استراتژى را براى اقدام نياز داريم. چهره بارز هر استراتژى بايد چهره اقدام و عملياتى آن باشد. اگر براى يك جمع، جنبش يا گفتمان انديشيده شده باشد، بايد بتواند آن را از موضع «الف» به موضع «ب» برساند. در غير اين صورت آنچه هست، استراتژى نيست. خيلى از مباحثى كه ما به عنوان استراتژى مطرح مى كنيم، به درد جنجال هاى رسانه اى مى خورد. براى سنجش آنها كافى است بپرسيم كه آيا اين مباحث توانسته جنبشى را از نقطه «الف» به «ب» برساند؟
نبايد از استراتژى بت بسازيم و در مقابل آن تعظيم كنيم. بت پندار ما را اقناع و اشباع مى كند اما در واقع باعث سكون ما مى شود. زمانى كه فرد احساس مى كند كه صاحب استراتژى است، اما اين استراتژى باعث حركت او نمى شود، در شرايط سكون به سر مى برد. بنابراين استراتژى از زمانى كه متولد مى شود بايد بتواند حركت ايجاد كند. استراتژى نبايد مسير رشد و بلوغ را طى كند و آنگاه حركت آفرين شود، بلكه از همان لحظه تولد بايد توانايى ايجاد حركت داشته باشد.
۴- استراتژى يك الگو (Pattern) در كنش هايى است كه در طول زمان انجام مى شود. استراتژى الگويى است كه طى آن، منظورها، مقاصد، اهداف و خط مشى هاى اصلى و طرح هايى جهت دستيابى به اهداف مشخص مى شود. استراتژى الگوى به جريان انداختن تصميمات است. يعنى استراتژى يك الگو از كنش و واكنش هاى اجتماعى است. در ترسيم استراتژى، فرض بر اين است كه در سايه آن هم پراتيك داريد و هم پراكسيس (يعنى حركت در كادر ضابطه). استراتژى راه را و چگونه رسيدن به مقصود را نشان مى دهد. بايد قدم در آن راه گذارد. استراتژى ها «راه»، «رهرو»، «افق» و «چگونه رفتن» را مى آموزد. وقتى بحث از استراتژى مى شود، بحث از يك الگوى رفتارى است. بنابراين قرار نيست ما هم استراتژى داشته باشيم و هم حركت هاى «ملوك الطوايفى» انجام دهيم.
اين يكى از خصلت هاى انسانى است كه همواره فرديت او، بر «جمعيت شدگى» اش (به تعبير مولانا) مى چربد. استراتژى تدوين مى شود، اما جمعيتى كه بايد به آن عمل كند و از آن سرورى بسازد، كار خودش را انجام مى دهد. انسان ايرانى همواره «ماقبل استراتژى» به سر مى برد. تدوين استراتژى و فقدان آن چندان بر رفتارش تاثير نمى گذارد و او را درون يك الگو تعريف نمى كند.
۵- استراتژى يك موقعيت (Position) است. يعنى ايجاد موقعيت مى كند. يك موقعيت را ترسيم و تصوير مى كند. اگر استراتژى نتواند چنين تصويرى را ارائه كند، كارآمدى ندارد. اينكه نقطه «ب» بر «الف» ترجيح دارد، به اين دليل است كه استراتژى يك موقعيت جديد و مطلوب را در نظر گرفته است. قرار نيست كه انسان ها در يك راه كور قدم بگذارند. استراتژى به مثابه يك پرژكتور است كه راه و افق نزديك به خود را روشن مى كند. جاى مطلوبى كه توسط استراتژى ترسيم مى شود، نبايد از جنس ايدئولوژيك باشد و به تعبير پوپر، نبايد از جنس گردگويى باشد، يعنى مثلاً وعده ووعيد يك «جامعه بى طبقه» ماركسيستى در انتهاى تاريخ را بدهد. گردگويى يعنى گزاره اى كه نه قابل ابطال است و نه بتوان اثباتش كرد. جنبش گزاره هاى استراتژى نبايد از جنس گردگويى باشد.
۶- استراتژى يك «منظر» (Perspective) است. يك نوع نگاه، انديشه، رويكرد و يك نوع گفتمان را تجويز مى كند. بدون منظر نمى توان استراتژى ترسيم كرد. فعال سياسى بايد يك منظر و يك رويكرد داشته باشد و بايد درون يك گفتمان به سر ببرد تا بتواند استراتژى ترسيم كند. نمى توان در جغرافياى مشترك گفتمان ها به سر برد و استراتژى ترسيم كرد. فعال سياسى بايد ابتدا تكليف خودش را با خودش مشخص كند. وقتى فعال سياسى درون يك گفتمان قرار مى گيرد، زشتى و زيبايى ها بايد و نبايدها و راه و بيراهه آن گفتمان مشخص مى شود. نمى شود در كثرت منظرها به ترسيم استراتژى پرداخت.
۷- استراتژى يك «انتخاب» است. انتخاب زمينه هاى فعاليتى كه مى بايست منطبق بر اهداف باشد.
۸- استراتژى يك «تلاش» است براى درك اين مطلب كه در جهان امروز، چه جايگاهى را به خود اختصاص داده ايم و نه پرداختن به اين موضوع كه آرزو داشتيم در چه جايگاهى مى بوديم. گاهى جايگاه خود را نمى شناسيم، اما استراتژى اى مى دهيم براى كل جامعه. همواره در برج عاج ذهنى خودمان به سر مى بريم. فرضمان بر اين است كه جايگاهمان بر روى دوش مردم است و از آن منظر ترسيم استراتژى مى كنيم. «ترسيم جايگاه»، خود قسمتى از استراتژى است. وقتى يك بازيگر خرد هستيد، وقتى يك گروهك هستيد اما به مثابه يك كلان سازمان صحبت مى كنيد، طبيعى است كه فقط در ذهنيت خود گام برداشته ايد. چنين تحليلى تطابقى با واقعيت ندارد. استراتژى بايد منطبق با واقعيت باشد.
۹ _ استراتژى «يك رشته التقاطى» است. بدين معنا كه براى درك ابعاد استراتژى بايد نسبت به سياست، اقتصاد، روانشناسى، جامعه شناسى، جغرافيا، تكنولوژى، ساختار قدرت و تاكتيك ها آگاهى داشته باشيم.
۱۰ _ استراتژى يك امر «ماهيتاً پراگماتيك و عملى» است. «برنارد برادوى» معتقد است كه «نظريه استراتژيك نظريه اقدام است»، استراتژى يعنى چگونه آن را انجام دهيم، راهنمايى براى كسب و اجراى اهداف است، همانند ديگر شاخه هاى علوم سياسى، مسائل مطرح در استراتژى نيز در جهت پاسخ به اين پرسش است: «آيا اين ايده عملى است؟»
۱۱- استراتژى با نت هاى مختلف نواخته مى شود. اگر طراح استراتژى بتواند در هفت دستگاه بنوازد، آنگاه مى تواند يك استراتژى كلان هم ارائه كند. اما اگر تنها در يك دستگاه بتواند بنوازد، مشترى خاص خودش را دارد همان طور كه در عالم موسيقى، اگر فقط در دستگاه شور نواخته شود، كسانى كه به آن علاقه مند هستند، جذب مى شوند و نمى توان انتظار و توقع داشت كه ديگران نيز به آن جذب شوند. هر چه توانايى نواختن در دستگاه هاى مختلف بيشتر باشد، امكان موفقيت در ترسيم استراتژى بيشتر است زيرا جامعه ما از هويت هاى متكثر برخوردار است. حتى اين تكثر در جامعه كوچكترى چون دانشگاه نيز قابل مشاهده است.
نمى توان همه كسانى كه در ذيل جنبش دانشجويى جمع شده اند، حتى در قالب تحكيم وحدت، همه يكسان فكر كنند و همه كپى هم باشند. در عالم انسانى چنين چيزى يافت نمى شود. نمى توان يك استراتژى محدود براى همه ارائه داد. فى المثل، دفتر تحكيم وحدت بسيار متكثر است، اگر خواسته باشيم دفتر تحكيم وحدت را با تكثر خاص خود داشته باشيم، بايد بتوان در هفت دستگاه نواخت و ضمناً «بديهه نواز» نيز بود. در غير اين صورت، آنكه تنها ساز خود را مى زند، خيلى حق نق زدن ندارد كه بگويد: «بقيه كنار كشيدند يا جدا شدند يا دگر شدند» اينها طبيعت قضيه است. البته اگر توانايى نواختن در هفت دستگاه در نزد يك فعال يا جريان سياسى وجود ندارد، بهتر است كه همان ساز خود را خوب بنوازد تا همان طرفداران خودش را از دست ندهد.
در اينجا «پرسش از چگونگى جمع بين اختلافات» پيش مى آيد. چگونه بايد گفتمانى خلق كرد كه دچار تلون نباشد؟ چگونه مى توان بين ثبات و تغيير و وحدت و تكثر را جمع كرد؟ اينها كار استراتژى است كه نه دچار تلون شده باشد و نه اينقدر دچار انسداد و مونولوگ بودن شود كه همه «دگر» او تعريف شوند. حساسيت هاى قضايا در اينجا بروز مى كند و «استراتژى ها» معنا پيدا مى كنند.
۱۲ _ استراتژى بايد بتواند در برآيند منطقى ميان فرصت ها و تهديدها شكل بگيرد.
۱۳- از رهگذر استراتژى نمى توان آينده را پيش بينى كرد. استراتژى آينده سازى مى كند، «خلق آينده» مى كند. «پيش بينى آينده» ناممكن است ولى خلق آن ممكن است. زيرا آينده در گرو اراده ماست. آينده آن گونه اتفاق مى افتد كه امروز ما اراده مى كنيم. آينده مخلوق ما است.
۱۴- در طراحى يك استراتژى و برنامه عمل، اگرچه موقعيت هاى سوژه (subject position) بسيار مهم است، اما ذهنيت سياسى (political subjectivity) سوژه نيز از اهميت تعيين كننده برخوردار است.
مفهوم نخست، به موقعيت يابى سوژه ها در گفتمان هاى گوناگون اشاره دارد. اين بدين معناست كه افراد مى توانند داراى تعداد متعددى موقعيت هاى سوژه باشند. ممكن است تصور يك كارگزار تجربى ويژه، از خودش اين باشد كه «سياه»، «طبقه كارگر»، «مذهبى»، «مرد»، «طرفدار محيط زيست»، «اصلاح طلب» و غيره است. بنابراين، مفهوم «موقعيت سوژه»، مربوط به اشكال متعددى است كه توسط آنها كارگزاران خودشان را به عنوان «كنشگران اجتماعى» مطرح مى كنند. در مقابل مفهوم «ذهنيت سياسى» مربوط به شيوه اى است كه درون آن كنشگران به شكل هاى بديع عمل مى نمايند يا به اتخاذ تصميم مى پردازند.
۱۵- طراحى يك استراتژى، مستقل از استراتژى ها و ضداستراتژى هاى رقيب و حريف ره به جايى نمى برد. به تعبير تزوسان، «دشمنت را بشناس و همچنين خود را، خواهى ديد كه طى هزاران نبرد هم شكست نخواهى خورد.»
۱۶- استراتژى طراحى شده بايد منعطف و اسفنجى باشد و استعداد لحاظ كردن مستمر بازخوردهاى مثبت و منفى را در خود داشته باشد.
۱۷- زمانى يك استراتژى تضمين كننده پيروزى و كسب منزلت هژمونيك است كه يك پروژه يا نيروى سياسى نقش تعيين كنندگى قواعد و معانى را در يك صورت بندى خاص به دست آورد. چنانچه «هامپتى دامپتى» در مكالمه اش با آليس در كتاب «از ميان آينه» نوشته «لوئيس كارول» بيان مى دارد: «هامپتى دامپتى» با لحنى تحقيرآميز گفت: زمانى كه من كلمه اى را مورد استفاده قرار مى دهم، آن معنايى را خواهد داشت كه من اراده مى كنم نه چيزى بيشتر و نه چيزى كمتر. آليس گفت: سئوال اين است كه آيا تو مى توانى كلمات را در معانى خيلى مختلف به كار ببرى؟ هامپتى دامپتى گفت: سئوال اين است كه چه كسى دست بالا را خواهد داشت.» كل مطلب همين است.
۱۸ _ و در نهايت اينكه، اگرچه همه چيز در استراتژى ساده است، اما اين به آن معنا نيست كه همه چيز بسيار سهل و آسان است. همين جا اين پرسش به وجود مى آيد: «چرا استراتژى هايى كه تحت تاثير فضاى غليظ ژورناليستى در جامعه ما طراحى شد، ما را به پيش نبرد و هر كجا يك گام به پيش رفتيم، دو گام به پس آمديم؟» از اين روست كه براى ادامه گفتمان اصلاح طلبى بايد چاره و استراتژى اى انديشيد. چرا كه اگر يك گفتمان موقعيت هژمونيك و مشروعيت و مقبوليت خودش را از دست بدهد، تاريخ و نسلى بايد بگذرد تا ديگر بار مشروعيت خود را به دست آورد.
بحث استراتژى از يك منظر بحث جديدى در كشور ما محسوب مى شود. بعد از مشروطه ما تلاش كرديم در عرصه هاى مختلف به استراتژى سازى بپردازيم، خصوصاً در عرصه جنبش هاى اجتماعى و سياسى چه گروه هاى چپ و راست و چه ناسيوناليست ها و حتى مذهبى ها تلاش كردند كه به استراتژى هايى براى مبارزه اجتماعى و سياسى دست يابند. اما همواره برداشتى تاكتيكى از استراتژى وجود داشته است.
به عبارتى، استراتژى به سطح تاكتيك تقليل داده شده است اسم هر انديشه و هر حركت را «استراتژى» گذاشته اند و فى الواقع در شرايط «فقدان استراتژى» به سر مى برده اند. استراتژى هاى ما تابعى از شرايط زمان و حركت هايى كه رژيم انجام مى داده است و تابعى از تافته ها و بافته هايى كه چندان بومى نبوده اند، بوده است. به همين دليل، به همان سرعتى كه طرح استراتژى مى كرديم، به همان سرعت نيز با شرايط فقدان استراتژى مواجه مى شديم و در بن بست ها گرفتار مى شديم.
نهايتاً مجبور بوديم در پس يك گامى كه به جلو مى گذاشتيم، چند گام به پس بگذاريم و جنبش و حركت هاى مردمى را بى سرنوشت و بى فرجام باقى بگذاريم. گرچه اخيراً كم نبوده بحث هايى كه پيرامون استراتژى مطرح شده و رسانه ها نيز به آن دامن زده اند و هر انديشه و هر ايده اى در همان سطح خرد خودش را نام استراتژى بر آن مى گذاشتند و بحث هاى مفصلى پيرامونش صورت مى گرفته و نهايتاً يك جنبش عظيم فاقد استراتژى پديدار گشت. يك فعال اجتماعى بايد بداند چه مى خواهد بكند؟ از كجا مى خواهد شروع كند و به كجا مى خواهد ختم كند؟ مراحلى را كه بايد طى كند، چگونه انديشيده است؟ هزينه هايى را كه بايد پرداخت كند، چگونه است؟
استراتژى هاى معين چيست؟ ضداستراتژى هايش چيست؟ و چگونه مى تواند در شرايط زمانه خودش اين استراتژى ها را به كار بگيرد؟ بنابراين مى بينيم اين بحث ها به صورت جدى به ما رسيده و امروز ما فرضمان اين است كه بايد در هر شرايط خاص، استراتژى خاص خودش را داشته باشيم. خصوصاً در اين شرايط بسيار حساسى كه يك بار ديگر تاريخ ما در آستانه ورق خوردن است و مى رويم تا يك شرايط جديد حاكم بر جامعه داشته باشيم. با اين مقدمه، نكاتى را در عرصه استراتژى بايد مورد توجه قرار داد تا بدانيم كه وقتى مى خواهيم به استراتژى بينديشيم، به چه محورهايى بايد انديشيد؟ چگونه بايد وارد اين عرصه شد؟ چگونه مى توان ترسيم استراتژى كرد و آن را تدبير نمود و جامه عمل به آن پوشاند؟
آنچه من از استراتژى مى فهمم، لزوماً يك طرح درازمدت نيست. وقتى بحث از استراتژى مى شود، سرعت يك طرح «زمان مند» و «درازمدت» به ذهن مى آيد. به نظر من، استراتژى مى تواند يك طرح (Plan) باشد، اما نه لزوماً يك طرح زمان مند و راه برون رفت از شرايط موجود مى تواند استراتژى باشد. استراتژى ها فرزندان زمانه خودشان هستند. استراتژى ها «تمام نسلى» و «تمام عصرى» نيستند. اين وهم انسان هاست كه تصور مى كنند مى توانند استراتژى هاى كلان بينديشند براى تمام عصرها و نسل ها و يا اينكه بتواند دهه هايى را شامل شود و كارآمد باشد.
كارآمدى استراتژى مصداق اين شعر است كه «دستم بگرفت و پا به پا برد» اگر فعال سياسى در شرايطى قرار گرفته باشد كه به اصطلاح «سنگ ها را بسته و سگ ها را باز گذاشته اند»، اگر بتواند در اين شرايط راهى پيدا كند كه رها يابد، به استراتژى انديشيده است. استراتژى سنگى براى زدن است نه براى نزدن. استراتژى اين نيست كه با كلمات زيبا مزين شود و جامه اى از ايده بر تن آن بنشيند، بلكه راه حل عملى در شرايط خاص خودش است.
۲- استراتژى يك «چگونه / چطور» (how) است. چگونه مى توانيم شرايط خاص خودمان را تدبير كنيم؟ چگونه مى توانيم در اين هزارتوى سياست گام برداريم؟ سياست مورد نظر من به معناى «تصميم و تدبير در شرايط فقدان تصميم و تدبير» است. كسانى كه در شرايطى كه امكان تصميم و تدبير نيست مى توانند تصميم و تدبير اتخاذ كنند «سياست ورز» هستند؛ در غير اين صورت همگان مى توانند سياست ورز باشند. اگر راه هموار و افق مشخص باشد، هركس مرد راه خواهد بود. «مرد راه سياست» همواره در يك هزارتو قرار دارد.
اين به آن سبب است كه سياست عرصه «عدم قطعيت» است. سياست «عرصه رقابت» است. سياست عرصه «فراز و فرود هژمونيك» است. اگر فرد در اين راه گام بردارد، خسته نشود و به نق زدن نيفتد، موفق مى شود. در غير اين صورت به يك «نق زن حاشيه اى» تبديل مى شود. تنها كارش بهانه گرفتن از زمين و زمان است. «نق زن حاشيه اى» چون خود نمى تواند حركت كند و راه را بگشايد، از گشودن راه توسط ديگران نفرت دارد و عصبى مى شود. عرصه سياست، عرصه بازيگرى چنين كسانى نيست. سياست عرصه رقابت هوشمندان و استراتژى هاست. استراتژى به تعبير ماكياولى، «يك چهره قدرت» است. اگر هابز، قدرت را در لوياتان مى بيند، ماكياولى اعتقاد دارد كه از استراتژى است كه قدرت مى جوشد: «اگر توانستى از برگ هايى كه در دست دارى بهينه استفاده نمايى، مى توانى بر حريفى كه برگ هاى بيشترى دارد، برنده شوى» اين استراتژى مورد نظر ماكياول است. در سياست نمى توان دنبال شاه كليد گشت.
استراتژى اى كه حكم شاه كليد را ايفا بكند، نه ممكن است و نه مطلوب. كسى نمى تواند بگويد: «در عرصه سياست، من به شاه كليدى دست پيدا كرده ام كه هر درى را مى گشايد.» اين يك وهم و يك توهم است. هر درى با كليد خاص خودش باز مى شود، اما وجود فضل به معناى آن است كه كليدى هم وجود دارد. هيچ قفلى نيست كه كليد خاص خودش را نداشته باشد. اما شاه كليدى هم وجود ندارد.
۳- استراتژى يك وسيله و ابزار (means) است براى حركت از اينجا به آنجا. استراتژى بايد شما را از يك نقطه به نقطه ديگر انتقال دهد. استراتژى بايد بتواند شما را از صفر به يك و از يك به دو برساند. بنابراين حكم يك ابزار و يك عصا را بايد بازى كند. استراتژى اى كه نتواند شما را از جايى به جايى برساند، كارآمد نيست. استراتژى را براى اقدام نياز داريم. چهره بارز هر استراتژى بايد چهره اقدام و عملياتى آن باشد. اگر براى يك جمع، جنبش يا گفتمان انديشيده شده باشد، بايد بتواند آن را از موضع «الف» به موضع «ب» برساند. در غير اين صورت آنچه هست، استراتژى نيست. خيلى از مباحثى كه ما به عنوان استراتژى مطرح مى كنيم، به درد جنجال هاى رسانه اى مى خورد. براى سنجش آنها كافى است بپرسيم كه آيا اين مباحث توانسته جنبشى را از نقطه «الف» به «ب» برساند؟
نبايد از استراتژى بت بسازيم و در مقابل آن تعظيم كنيم. بت پندار ما را اقناع و اشباع مى كند اما در واقع باعث سكون ما مى شود. زمانى كه فرد احساس مى كند كه صاحب استراتژى است، اما اين استراتژى باعث حركت او نمى شود، در شرايط سكون به سر مى برد. بنابراين استراتژى از زمانى كه متولد مى شود بايد بتواند حركت ايجاد كند. استراتژى نبايد مسير رشد و بلوغ را طى كند و آنگاه حركت آفرين شود، بلكه از همان لحظه تولد بايد توانايى ايجاد حركت داشته باشد.
۴- استراتژى يك الگو (Pattern) در كنش هايى است كه در طول زمان انجام مى شود. استراتژى الگويى است كه طى آن، منظورها، مقاصد، اهداف و خط مشى هاى اصلى و طرح هايى جهت دستيابى به اهداف مشخص مى شود. استراتژى الگوى به جريان انداختن تصميمات است. يعنى استراتژى يك الگو از كنش و واكنش هاى اجتماعى است. در ترسيم استراتژى، فرض بر اين است كه در سايه آن هم پراتيك داريد و هم پراكسيس (يعنى حركت در كادر ضابطه). استراتژى راه را و چگونه رسيدن به مقصود را نشان مى دهد. بايد قدم در آن راه گذارد. استراتژى ها «راه»، «رهرو»، «افق» و «چگونه رفتن» را مى آموزد. وقتى بحث از استراتژى مى شود، بحث از يك الگوى رفتارى است. بنابراين قرار نيست ما هم استراتژى داشته باشيم و هم حركت هاى «ملوك الطوايفى» انجام دهيم.
اين يكى از خصلت هاى انسانى است كه همواره فرديت او، بر «جمعيت شدگى» اش (به تعبير مولانا) مى چربد. استراتژى تدوين مى شود، اما جمعيتى كه بايد به آن عمل كند و از آن سرورى بسازد، كار خودش را انجام مى دهد. انسان ايرانى همواره «ماقبل استراتژى» به سر مى برد. تدوين استراتژى و فقدان آن چندان بر رفتارش تاثير نمى گذارد و او را درون يك الگو تعريف نمى كند.
۵- استراتژى يك موقعيت (Position) است. يعنى ايجاد موقعيت مى كند. يك موقعيت را ترسيم و تصوير مى كند. اگر استراتژى نتواند چنين تصويرى را ارائه كند، كارآمدى ندارد. اينكه نقطه «ب» بر «الف» ترجيح دارد، به اين دليل است كه استراتژى يك موقعيت جديد و مطلوب را در نظر گرفته است. قرار نيست كه انسان ها در يك راه كور قدم بگذارند. استراتژى به مثابه يك پرژكتور است كه راه و افق نزديك به خود را روشن مى كند. جاى مطلوبى كه توسط استراتژى ترسيم مى شود، نبايد از جنس ايدئولوژيك باشد و به تعبير پوپر، نبايد از جنس گردگويى باشد، يعنى مثلاً وعده ووعيد يك «جامعه بى طبقه» ماركسيستى در انتهاى تاريخ را بدهد. گردگويى يعنى گزاره اى كه نه قابل ابطال است و نه بتوان اثباتش كرد. جنبش گزاره هاى استراتژى نبايد از جنس گردگويى باشد.
۶- استراتژى يك «منظر» (Perspective) است. يك نوع نگاه، انديشه، رويكرد و يك نوع گفتمان را تجويز مى كند. بدون منظر نمى توان استراتژى ترسيم كرد. فعال سياسى بايد يك منظر و يك رويكرد داشته باشد و بايد درون يك گفتمان به سر ببرد تا بتواند استراتژى ترسيم كند. نمى توان در جغرافياى مشترك گفتمان ها به سر برد و استراتژى ترسيم كرد. فعال سياسى بايد ابتدا تكليف خودش را با خودش مشخص كند. وقتى فعال سياسى درون يك گفتمان قرار مى گيرد، زشتى و زيبايى ها بايد و نبايدها و راه و بيراهه آن گفتمان مشخص مى شود. نمى شود در كثرت منظرها به ترسيم استراتژى پرداخت.
۷- استراتژى يك «انتخاب» است. انتخاب زمينه هاى فعاليتى كه مى بايست منطبق بر اهداف باشد.
۸- استراتژى يك «تلاش» است براى درك اين مطلب كه در جهان امروز، چه جايگاهى را به خود اختصاص داده ايم و نه پرداختن به اين موضوع كه آرزو داشتيم در چه جايگاهى مى بوديم. گاهى جايگاه خود را نمى شناسيم، اما استراتژى اى مى دهيم براى كل جامعه. همواره در برج عاج ذهنى خودمان به سر مى بريم. فرضمان بر اين است كه جايگاهمان بر روى دوش مردم است و از آن منظر ترسيم استراتژى مى كنيم. «ترسيم جايگاه»، خود قسمتى از استراتژى است. وقتى يك بازيگر خرد هستيد، وقتى يك گروهك هستيد اما به مثابه يك كلان سازمان صحبت مى كنيد، طبيعى است كه فقط در ذهنيت خود گام برداشته ايد. چنين تحليلى تطابقى با واقعيت ندارد. استراتژى بايد منطبق با واقعيت باشد.
۹ _ استراتژى «يك رشته التقاطى» است. بدين معنا كه براى درك ابعاد استراتژى بايد نسبت به سياست، اقتصاد، روانشناسى، جامعه شناسى، جغرافيا، تكنولوژى، ساختار قدرت و تاكتيك ها آگاهى داشته باشيم.
۱۰ _ استراتژى يك امر «ماهيتاً پراگماتيك و عملى» است. «برنارد برادوى» معتقد است كه «نظريه استراتژيك نظريه اقدام است»، استراتژى يعنى چگونه آن را انجام دهيم، راهنمايى براى كسب و اجراى اهداف است، همانند ديگر شاخه هاى علوم سياسى، مسائل مطرح در استراتژى نيز در جهت پاسخ به اين پرسش است: «آيا اين ايده عملى است؟»
۱۱- استراتژى با نت هاى مختلف نواخته مى شود. اگر طراح استراتژى بتواند در هفت دستگاه بنوازد، آنگاه مى تواند يك استراتژى كلان هم ارائه كند. اما اگر تنها در يك دستگاه بتواند بنوازد، مشترى خاص خودش را دارد همان طور كه در عالم موسيقى، اگر فقط در دستگاه شور نواخته شود، كسانى كه به آن علاقه مند هستند، جذب مى شوند و نمى توان انتظار و توقع داشت كه ديگران نيز به آن جذب شوند. هر چه توانايى نواختن در دستگاه هاى مختلف بيشتر باشد، امكان موفقيت در ترسيم استراتژى بيشتر است زيرا جامعه ما از هويت هاى متكثر برخوردار است. حتى اين تكثر در جامعه كوچكترى چون دانشگاه نيز قابل مشاهده است.
نمى توان همه كسانى كه در ذيل جنبش دانشجويى جمع شده اند، حتى در قالب تحكيم وحدت، همه يكسان فكر كنند و همه كپى هم باشند. در عالم انسانى چنين چيزى يافت نمى شود. نمى توان يك استراتژى محدود براى همه ارائه داد. فى المثل، دفتر تحكيم وحدت بسيار متكثر است، اگر خواسته باشيم دفتر تحكيم وحدت را با تكثر خاص خود داشته باشيم، بايد بتوان در هفت دستگاه نواخت و ضمناً «بديهه نواز» نيز بود. در غير اين صورت، آنكه تنها ساز خود را مى زند، خيلى حق نق زدن ندارد كه بگويد: «بقيه كنار كشيدند يا جدا شدند يا دگر شدند» اينها طبيعت قضيه است. البته اگر توانايى نواختن در هفت دستگاه در نزد يك فعال يا جريان سياسى وجود ندارد، بهتر است كه همان ساز خود را خوب بنوازد تا همان طرفداران خودش را از دست ندهد.
در اينجا «پرسش از چگونگى جمع بين اختلافات» پيش مى آيد. چگونه بايد گفتمانى خلق كرد كه دچار تلون نباشد؟ چگونه مى توان بين ثبات و تغيير و وحدت و تكثر را جمع كرد؟ اينها كار استراتژى است كه نه دچار تلون شده باشد و نه اينقدر دچار انسداد و مونولوگ بودن شود كه همه «دگر» او تعريف شوند. حساسيت هاى قضايا در اينجا بروز مى كند و «استراتژى ها» معنا پيدا مى كنند.
۱۲ _ استراتژى بايد بتواند در برآيند منطقى ميان فرصت ها و تهديدها شكل بگيرد.
۱۳- از رهگذر استراتژى نمى توان آينده را پيش بينى كرد. استراتژى آينده سازى مى كند، «خلق آينده» مى كند. «پيش بينى آينده» ناممكن است ولى خلق آن ممكن است. زيرا آينده در گرو اراده ماست. آينده آن گونه اتفاق مى افتد كه امروز ما اراده مى كنيم. آينده مخلوق ما است.
۱۴- در طراحى يك استراتژى و برنامه عمل، اگرچه موقعيت هاى سوژه (subject position) بسيار مهم است، اما ذهنيت سياسى (political subjectivity) سوژه نيز از اهميت تعيين كننده برخوردار است.
مفهوم نخست، به موقعيت يابى سوژه ها در گفتمان هاى گوناگون اشاره دارد. اين بدين معناست كه افراد مى توانند داراى تعداد متعددى موقعيت هاى سوژه باشند. ممكن است تصور يك كارگزار تجربى ويژه، از خودش اين باشد كه «سياه»، «طبقه كارگر»، «مذهبى»، «مرد»، «طرفدار محيط زيست»، «اصلاح طلب» و غيره است. بنابراين، مفهوم «موقعيت سوژه»، مربوط به اشكال متعددى است كه توسط آنها كارگزاران خودشان را به عنوان «كنشگران اجتماعى» مطرح مى كنند. در مقابل مفهوم «ذهنيت سياسى» مربوط به شيوه اى است كه درون آن كنشگران به شكل هاى بديع عمل مى نمايند يا به اتخاذ تصميم مى پردازند.
۱۵- طراحى يك استراتژى، مستقل از استراتژى ها و ضداستراتژى هاى رقيب و حريف ره به جايى نمى برد. به تعبير تزوسان، «دشمنت را بشناس و همچنين خود را، خواهى ديد كه طى هزاران نبرد هم شكست نخواهى خورد.»
۱۶- استراتژى طراحى شده بايد منعطف و اسفنجى باشد و استعداد لحاظ كردن مستمر بازخوردهاى مثبت و منفى را در خود داشته باشد.
۱۷- زمانى يك استراتژى تضمين كننده پيروزى و كسب منزلت هژمونيك است كه يك پروژه يا نيروى سياسى نقش تعيين كنندگى قواعد و معانى را در يك صورت بندى خاص به دست آورد. چنانچه «هامپتى دامپتى» در مكالمه اش با آليس در كتاب «از ميان آينه» نوشته «لوئيس كارول» بيان مى دارد: «هامپتى دامپتى» با لحنى تحقيرآميز گفت: زمانى كه من كلمه اى را مورد استفاده قرار مى دهم، آن معنايى را خواهد داشت كه من اراده مى كنم نه چيزى بيشتر و نه چيزى كمتر. آليس گفت: سئوال اين است كه آيا تو مى توانى كلمات را در معانى خيلى مختلف به كار ببرى؟ هامپتى دامپتى گفت: سئوال اين است كه چه كسى دست بالا را خواهد داشت.» كل مطلب همين است.
۱۸ _ و در نهايت اينكه، اگرچه همه چيز در استراتژى ساده است، اما اين به آن معنا نيست كه همه چيز بسيار سهل و آسان است. همين جا اين پرسش به وجود مى آيد: «چرا استراتژى هايى كه تحت تاثير فضاى غليظ ژورناليستى در جامعه ما طراحى شد، ما را به پيش نبرد و هر كجا يك گام به پيش رفتيم، دو گام به پس آمديم؟» از اين روست كه براى ادامه گفتمان اصلاح طلبى بايد چاره و استراتژى اى انديشيد. چرا كه اگر يك گفتمان موقعيت هژمونيك و مشروعيت و مقبوليت خودش را از دست بدهد، تاريخ و نسلى بايد بگذرد تا ديگر بار مشروعيت خود را به دست آورد.
<< Home